خواه

واژه خواه در زبان فارسی معانی و کاربردهای گوناگونی دارد. خواه به عنوان یک واژه محترمانه در درخواست‌ها و جملات خواهش‌آمیز استفاده می‌شود. این واژه به معنای خواست و آرزو در زبان فارسی کاربرد فراوانی دارد. این کلمه در ترکیب‌های مختلفی به کار می‌رود و مفاهیم عمیق‌تری را منتقل می‌کند. به عنوان مثال، زمانی که از آن صحبت می‌کنیم، به فردی اشاره داریم که در جستجوی چیزی خاص است. هر یک از ما در عرصه‌های مختلف زندگی همچون عشق، دانش، یا موفقیت، خواهان چیزی هستیم. از سوی دیگر، واژه طالب نیز به معنای جستجو و تلاش برای دستیابی به خواسته‌هاست. این واژه به نوعی بیانگر تلاش و کوشش انسان برای رسیدن به آرزوهایش می‌باشد. در نهایت، آرزومند به فردی اطلاق می‌شود که دارای آرزوهای مشخصی است و برای تحقق آن‌ها امید و اشتیاق دارد. در مجموع، این کلمات به صورت مشترک نشان‌دهنده‌ی احساسات انسانی و تلاش برای دستیابی به خواسته‌ها و آرزوها هستند و در ادبیات و گفتگوهای روزمره به وفور استفاده می‌شوند.

لغت نامه دهخدا

خواه. [ خوا / خا ] ( نف مرخم ) خواهنده. طالب. آرزومند. ( ناظم الاطباء ). این کلمه اغلب بصورت ترکیب بکار میرود چون ترکیبات زیر:
آبروخواه. آزادی خواه. آشتی خواه. آرزوخواه. انصاف خواه. باج خواه. بارخواه. باژخواه. بدخواه. تاج خواه. ترقی خواه. تنخواه. جمهوری خواه. خاطرخواه. خانه خواه. خداخواه.خودخواه. خویشتن خواه. خیرخواه. دادخواه. دلخواه. دولتخواه. دستخواه. دینارخواه. رزمخواه. روان خواه. زنهارخواه. شیرخواه. عذرخواه. عیب خواه. فریادخواه. کین خواه. کیسه خواه. گنج خواه. گشن خواه. مردم خواه. مژده خواه. مشروطه خواه. نام خواه. نان خواه. ناوردخواه. نکوخواه. نوع خواه. نیک خواه. نیکوخواه. وام خواه. وصل خواه. هواخواه:
دلیران ارمن هواخواه او
کمر بسته بر رسم و بر راه او.نظامی.بطبعش هواخواه گشتند و دوست.سعدی ( بوستان ).رجوع به هر یک از این ترکیبات در جای خود شود.
|| راضی. ( ناظم الاطباء ).
- خواه و ناخواه؛ طوعاً ام کرهاً. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| راغب. مایل. مشتاق.محتاج. || لازم. ضرور. || طلب برای کسی. ( ناظم الاطباء ).
خواه. [ خوا / خا ] ( اِ ) آرزو. مراد. میل. || عرض. درخواست. استدعاء. || یا. ( ناظم الاطباء ). چه. اعم از آنکه. ( یادداشت بخط مؤلف ). چون: خواه شب و خواه روز، خواه رومی خواه زنگی، خواه مرد خواه زن:
خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز
خوه تیغ جفا آخته کن کین رهی توز.سوزنی.هرکه را خلقش نکو نیکش شمر
خواه از نسل علی خواه از عمر.مولوی.آب خواه از جو بجو خواه از سبو
کاین سبو را هم مدد باشد ز جو.مولوی.من آنچه شرط بلاغست با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.سعدی.

فرهنگ معین

(خا ) ۱ - (ریش. ) امر و ریشة «خواستن » ۲ - (ص فا. ) در برخی ترکیبات به معنی «خواهنده » آید: خیرخواه، هواخواه. ۳ - (ص مف. ) در بعضی کلمات به معنی «خواسته » آید: دلخواه.

فرهنگ عمید

۱. = خواستن
۲. خواهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آزادی خواه، بدخواه، خودخواه، دادخواه.

فرهنگ فارسی

۱ - امر و ریش. ((خواستن ) ). ۲ - ( اسم ) در برخی ترکیبات بمعنی (( خواهنده ) ) آید: بدخواه خیرخواه هواخواهمشروطه خواه. ۳ - ( اسم ) در بعضی کلمات بمعنی (( خواسته ) ) آید: دلخواه. ۴ - قید تردید یا... یا. توضیح درین صورت در عبارت دو بار آید و باید دو جمله ای که پس از آن در آیند ضد یا مقابل یکدیگر باشند: (( من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال ) ) ( سعدی ) گاه به آخر آن (( ی ) افزایند و (( خواهی ) ) گویند (( ما جان فدای خنجر تسلیم کرده ایم خواهی ببخش و خواه بکش رای رای تست ) ) ( خسرو دهلوی ) خواهی بیا و خواهی نیا.
آرزو مراد

ویکی واژه

امر و ریشة «خواستن»
در برخی ترکیبات به معنی «خواهنده» آید: خیرخواه، هواخواه.
در بعضی کلمات به معنی «خواسته» آید: دلخواه.

جملاتی از کلمه خواه

محمّد شهنشاه یزدان پرست همی راست خواهد از دین پرست
شهریارا سیل اشکم را روان می خواهم و بس تا مگر طبعم ز سیل اشکم آموزد روانی
شهنشاه خود بود قلب سپاه دلیران ز دشمن همه کینه خواه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم