بنداد

لغت نامه دهخدا

بنداد. [ ب ُ ]( اِ مرکب ) بنیاد. ( برهان ). بنیاد و آنرا بنلاد نیز گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بنیاد. ( شرفنامه منیری ) ( ناظم الاطباء ). بنیاد. اساس. ( فرهنگ فارسی معین ). || اصل هر چیزی. ( برهان ) ( شرفنامه منیری )( ناظم الاطباء ). || پشتیبان. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به بنیاد شود.

فرهنگ معین

(بُ ) (اِمر. ) ۱ - بنیاد، اساس. ۲ - اصل هر چیز.

فرهنگ عمید

= بنیاد

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بنیاد اساس. ۲ - اصل هر چیز. ۳ - پشتیبان.

ویکی واژه

بنیاد، اساس.
اصل هر چیز.

جمله سازی با بنداد

بود فرمان تو بروی به دو جو این یکی چون بنداد آن بستد
چو شد مهربنداد شادان ز می به بهرام گفت ای گو نیک‌پی
آنچه گفتی که بده آن بنداد و آنچه گفتی تو که مستان بستد
دیگر نشان ‌کسی بنداد از او کوپال هرکرا که به مغفر زد
مفتخری نیز معتقد است که نام و کنیه ابومسلم در نخست ابواسحاق ابراهیم بن حیکان بوده اما روایاتی او را بهزادان بن بنداد هرمز می‌خواندند ابراهیم در صورت لزوم نام اورا به عبد الرحمن بن ابومسلم تغییر داد.
و هم اَنَس روایت کند که: پیغمبر را صلّی اللّه علیه و سلم هشتاد هزار درم بیاوردند. بر گلیمی ریخت تا همه بنداد از جای برنخاست. علی رضی اللّه عنه گوید: «من نگاه کردم اندر آن حال سنگی بر شکم بسته بود از گرسنگی.»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سعادت یعنی چه؟
سعادت یعنی چه؟
مسافر یعنی چه؟
مسافر یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز