بنداد
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
اصل هر چیز.
جمله سازی با بنداد
بود فرمان تو بروی به دو جو این یکی چون بنداد آن بستد
چو شد مهربنداد شادان ز می به بهرام گفت ای گو نیکپی
آنچه گفتی که بده آن بنداد و آنچه گفتی تو که مستان بستد
دیگر نشان کسی بنداد از او کوپال هرکرا که به مغفر زد
مفتخری نیز معتقد است که نام و کنیه ابومسلم در نخست ابواسحاق ابراهیم بن حیکان بوده اما روایاتی او را بهزادان بن بنداد هرمز میخواندند ابراهیم در صورت لزوم نام اورا به عبد الرحمن بن ابومسلم تغییر داد.
و هم اَنَس روایت کند که: پیغمبر را صلّی اللّه علیه و سلم هشتاد هزار درم بیاوردند. بر گلیمی ریخت تا همه بنداد از جای برنخاست. علی رضی اللّه عنه گوید: «من نگاه کردم اندر آن حال سنگی بر شکم بسته بود از گرسنگی.»