دلق

نوعی خرقه:

دلق به عنوان نوعی خرقه یا پوشش پشمین و وصله‌دار شناخته می‌شود که درویشان و صوفیان به تن می‌کردند. این خرقه‌ها معمولاً با وصله‌های رنگی تزئین می‌شدند و به دلیل استفاده مکرر، ممکن بود رفو شوند. در ادبیات فارسی، دلق به معنای هرگونه تن‌پوش ژنده و مندرس یا خرقه آمده است. این پوشش‌ها نه تنها به عنوان نمادی از زهد و ساده‌زیستی، بلکه به عنوان نشانه‌ای از تعلق به یک فرقه یا مکتب عرفانی نیز به کار می‌رفتند.

لباس چرمی:

دلق همچنین به معنای لباس چرمی است که از پوست جانورانی مانند گاو تهیه می‌شد. این نوع لباس به دلیل ساختار خاص خود نیازی به دوخت نداشت و به سادگی از وسط سوراخ می‌شد و بر تن می‌رفت. این پوشش، تمام بدن را در برابر باران و شرایط نامساعد جوی محافظت می‌کرد و این ویژگی‌ها باعث می‌شد که دلق به عنوان یک پوشش عملی و کارآمد در شرایط سخت مورد استفاده قرار گیرد.

لغت نامه دهخدا

دلق. [ دَ ] ( ع مص ) بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن. ( از منتهی الارب ). برآوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون اینکه آنرا بیرون کشند. ( از اقرب الموارد ). دُلوق. رجوع به دلوق شود. || بیرون آوردن شتر شقشقه خود را. || سخت کردن حمله و غارت بر کسی. || گشودن در را بشدت. ( از اقرب الموارد ).
دلق. [ دَ ل ِ ] ( ع ص ) سیف دلق؛ شمشیر که به آسانی برآید از نیام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دالق.رجوع به دالق شود. || تیززبان. ( غیاث ).
دلق. [ دُ ل ُ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ دَلوق. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دلوق شود.
دلق. [ دَ ل َ ] ( معرب، اِ ) معرب دله فارسی که قاقم است و آن دابه ای است کوچک که به سمور ماند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گربه صحرایی که از پوست آن پوستین سازند. ( از غیاث ). حیوانی است شبیه به سمور و در اصفهان موسوره و به فارسی دله نامند. ( از مخزن الادویة ). || قسمی پوستین از پوست دله. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
دلق. [ دَ ] ( ص ) فرومایه و ناکس. ( غیاث ). بد و پست و حقیر و بی قدر. ( ناظم الاطباء ). بلایه و ناکاره که هیچ قیمت ندارد. ( ذیل برهان ). مرحوم دهخدا در مورد این معنی می نویسد: ظاهراً درست است چه آنرا بنحو صفت هم آرند و جامه دلق گویند. || ( اِ ) لباس کهنه و مندرس.

فرهنگ معین

(دَ لَ ) [ معر دله. ] (اِ. ) گربة صحرایی، دله.
(دَ ) [ ع. ] (اِ. ) خرقه، جامة درویشان.

فرهنگ عمید

خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن می کنند.

فرهنگ فارسی

پوستین، جامه درویشی، لباس ژنده ومرقع درویشان
( اسم ) گربه صحرایی دله.
مخفف دلقک است که نام مسخره ایست معروف.

دانشنامه آزاد فارسی

دَلْق
نوعی خرقۀ پشمین و وصله دار که درویشان و صوفیان می پوشیدند. گاهی وصله های آن به رنگ های مختلف بود و رفو می شد. به همین جهت به این خرقه ها «مُرَقّع» هم می گفتند. در فارسی به معنای هرگونه تن پوش ژنده و مندرس یا همان خرقه آمده است.

جملاتی از کلمه دلق

دل چو در پیراهن تسلیم شد یاد آیدش خرقه سالوسی و دلق ریائی ساختن
پلاس میکده زاهد ز دلق پشمین ساخت بساط زرق به پای خم شراب کشید
دلقک دربار به دلقک ویژهٔ دربار گفته می‌شد. آن‌ها شخصیت‌های حقیقی تاریخ بودند و در دربار با پیشهٔ خود، شادی پادشاه و اطرافیان را سبب می‌شدند. در مواردی دلقکان دربار، پل ارتباطی میان مردم عادی و پادشاه می‌شدند و با هنرنمایی خود، رنج‌های رعیت را منتقل می‌کردند. دلقک دربار حتی با تقلید و آزار سلطان و اطرافیان، به نوعی عقده‌های سرکوفته را می‌گشود و از آنان تلافی می‌کرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم