دستمال قطعهای پارچه، کاغذ یا الیاف مصنوعی است که برای پاک کردن، تمیز کردن یا خشک کردن بدن، صورت، دستها یا اشیاء به کار میرود. این وسیله کاربردی در زندگی روزمره اهمیت زیادی دارد و بسته به جنس و هدف استفاده، انواع مختلفی دارد. نمونههای پارچهای معمولاً برای نظافت، محافظت یا استفاده مداوم به کار میروند، در حالی که نمونههای کاغذی بیشتر یکبار مصرف هستند و جنبه بهداشتی دارند. از نظر کاربرد، این وسیله میتواند نقش عملی و روزمره زیادی داشته باشد؛ به طوری که در محیطهای مختلف، از خانه تا محل کار، به پاکیزگی و راحتی فرد کمک میکند. جنس و شکل آن نیز بسته به نیاز متغیر است و میتواند کوچک و قابل حمل یا بزرگ و مخصوص استفادههای خاص باشد. علاوه بر کاربرد رایج، دستمال به چیزی گفته میشود که «دست مالیده» یا «مالیده به دست» شده باشد؛ یعنی هرچه به دست مالیده شود یا به دست برخورد کند، میتواند به عنوان دستمال توصیف شود.
دستمال
لغت نامه دهخدا
همه تن چشم و سوی تو نگران
کعبتین وار دستمال توایم.خاقانی.منم که همچو کمان دستمال ترکانم
همه زغمزه خدنگ آخته بکینه من.خاقانی.این کلمات که تحت نظم آمده است دستمال همگنان تواند بود. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 270 ). و مال دستمال وارث و حادث شود. ( سندبادنامه ص 35 ). حلاوت این چینه شیطان و دستمال فرعون و هامان به حلق او رسد.( کلیات سعدی مجلس 4 ). || گرفتار و اسیر وزبون. ( برهان ):
چو خاتمم بدروغی بدست چپ مفکن
که دستمال توام پای بند مال نصاب.خاقانی. || ملموس. ملعبه:
ای چون گل سرخ دستمال همه کس
چون دیده نرگس نگران درهر خس.رشیدی سمرقندی. || ( اِمص مرکب ) دستمالی. لمس. مالیدن به دست. بدست مالیدن:
آنکس که چون قلم ننهد بر خط تو سر
در دستمال حادثه مانند مسطر است.بدر شاشی. || ( ن مف مرکب ) کاغذی. فریگ. هش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). که با فشار اندک درهم شکند.
- بادام یا جوز دستمال؛ گردو یا بادام کاغذی. نوعی لوز و جوز که پوست آن نازک است و با فشار سرانگشتان در هم شکسته شود. مقابل نخکله. نوعی گردو وبادام که جدار خارجی آن بر خلاف دیگر انواع خود سختی ندارد و با اندک فشار یا کمترین ضربه بشکند.
|| ( اِ مرکب ) هرچه به دست مالند. ( برهان ) ( شرفنامه ). حوله. روپاک. پارچه مربعی که بدان دست آلوده راپاک کنند و ظروف طعام را. ( آنندراج ). درک. دزک. دستار. دستارچه. پارچه که بدان دست از رطوبت خشک کنند یا از آلودگی پاک سازند. بدرزه. بتوزه. فلرز. فلرزنگ.فلغز. لارزه. گِرنک. مشوش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ومعرب آن دسمالة است. ( از دزی ج 1 ص 442 ):
تا گشته ام سگ صنم دستمال شوی
بهتر ز جام جم بودم آن سفال کوی.سیفی ( از آنندراج ).که باشد او بجهان بارد لت انبانی
که دستمال زن ومرد هر دو شد یکسر.نظام قاری ( ص 17 ).دستت مکن بفوطه دامان جامه پاک
ور زآنکه پایمال شود دستمالها.نظام قاری ( دیوان ص 39 ).- دستمال دیگ؛ قابگیر. دستگیره دیگ. پارچه مستطیل شکل چندلا که با بندی بهم متصل باشد و دیگ بر آتش را با آن فروگیرند: جعاله؛ دستمال که دیگ را با آن فروگیرند.جِعال؛ دستمال دیگ و خنور. اجعال؛ فرودآوردن دیگ رااز دیگپایه به دستمال. ( منتهی الارب ).
فرهنگ معین
( ~. ) (ص مف. ) ۱ - با دست مالیده شده. ۲ - مجازاً مغلوب.،~ ابریشمی یا یزدی برداشتن کنایه از: شروع به چاپلوسی و تملق کردن.
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) ۱ - آنچه که بدست مالند. ۲ - پارچهای که بدان دست دهان و غیره را پاک کنند یا چیزی در آن بندند. ۳ - گرفتار اسیر.
دانشنامه اسلامی
۱)خشک کردن اعضای وضو با دستمال و مانند آن بنابر مشهور،مکروه است؛ لیکن در اینکه خشک کردن تنها با مثل دستمال مکروه است یا با هر چیزی دیگر نیز همچون آستین لباس کراهت دارد، محل بحث است. ۲)خشک نکردن دست ها با دستمال و مانند آن پس از شستن آنها جهت غذا خوردن و نیز خشک کردن آنها پس از شستن بعد از غذا مستحب است.
حکم پاک کردن با دستمال
پاک کردن دست آغشته به غذا با دستمال و مانند آن، قبل از پاک کردن غذای آن با زبان، مکروه است.
ویکی واژه
با دست مالیده شده.
مجازاً مغلوب.؛~ ابریشمی یا یزدی برداشتن کنایه از: شروع به چاپلوسی و تملق کردن.
پارچهای برای پاک کردن دست و دهان، یا چیزهای دیگر.
Cloth
جمله سازی با دستمال
آرد دستمال یا آرد بریو یکی از غذاهای سنتی سیستان است. طرز پخت این غذا بسیار شبیه به دوغ برک هست با این تفاوت که در این غذا جای دوغ از آب استفاده میشود.[نیازمند منبع]
اى مرد! اگر بگویى در این دستمال چه چیز است این امرودها را به تو میدهم، اما اگر بگویى چند است هر نه دانه را بتو میدهم.
دستت مکن به فوطه دامان جامه پاک ور زان که پایمال شود دستمالها
چرخ هفتم پای کوب قدر تو همچون رکاب سیرانجم دستمال حگم تو همچون عنان