دفع

دفع یا برون‌ریزی بخشی از فرآیند دگرگشت است که در آن مواد زائد و غیرضروری از بدن موجودات زنده خارج می‌شود. در مهره‌داران، این فرآیند از طریق کلیه‌ها، ریه‌ها و پوست انجام می‌گیرد. تفاوت بین این واژه و تراوش در این است که در تراوش، ماده‌ای که از سلول خارج می‌شود، وظیفه خاصی را انجام می‌دهد، در حالی که در برون ریزی، ماده خارج شده هیچ کارکردی ندارد. یک عمل ضروری برای ادامه حیات است و در تمامی موجودات زنده وجود دارد. در جانداران تک‌سلولی، به‌طور مستقیم از سطح سلول انجام می‌شود. در پستانداران، ادرار مهم‌ترین روش برون ریزی به شمار می‌آید. گیاهان نیز دی‌اکسید کربن و آب را از طریق تنفس فیزیولوژیک و ژیگ‌تراوی و اکسیژن را از طریق فتوسنتز آزاد می‌کنند. در علوم شیمی و مهندسی شیمی، دفع (به انگلیسی: Stripping) به فرآیندی اطلاق می‌شود که در آن ماده‌ای از یک مایع جدا شده و به حالت گاز یا بخار در می‌آید. در طراحی فرآیندهای شیمیایی، واحد دفع معمولاً به‌صورت متوالی پس از یک واحد جذب گاز قرار می‌گیرد. عملیات دفع می‌تواند در برج‌های آکنده یا سینی‌دار انجام شود.

لغت نامه دهخدا

دفع. [ دَ ] ( ع مص ) دادن کسی را چیزی. ( از منتهی الارب ). تأدیه کردن. ( از اقرب الموارد ). || راندن کسی را. ( از منتهی الارب ). || سپوختن. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ).داخل کردن چیزی را در چیزی. ( از اقرب الموارد ). || دور کردن از کسی رنجش را. ( از منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). || رد کردن گفتاری رابا حجت و دلیل. || کوچ کردن و رفتن از جایی. ( از اقرب الموارد ). || آغوز آوردن ماده گوسفند پس از زادن، که در اینصورت او را دافع و مدفاع گویند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به دافع شود. || منتهی شدن و انجامیدن به کسی یا به جایی. ( از اقرب الموارد ). || سرازیر شدن حاجیان از عرفات، گویند: دفع الحاج. || ناچار ومضطر کردن کسی را به کاری. ( از اقرب الموارد ). || یک دفعه آمدن قوم. ( از ناظم الاطباء ). بازگشتن به انبوهی. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || راست و مستقیم کردن کمان و قوس را. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || بازدادن. ( دهار ). فرادادن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || بازداشتن. ( دهار ) ( المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن جرجانی ): الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا اﷲ، و لولا دفع اﷲ الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم اﷲ کثیراً... ( قرآن 40/22 )؛ آنانکه از دیار خود بناحق رانده شدند جز آنکه بگویند پروردگار ما اﷲ است، و اگر نمی بود دفع کردن خداوند مردمان را برخی به برخی، هرآینه صومعه ها و معبدها و نمازها و مساجدی که نام خداوند بسیار در آنها میرود ویران کرده میشد. فهزموهم باذن اﷲ و قتل داود جالوت وآتاه اﷲ الملک و الحکمة و علمه مما یشاء و لولا دفعاللّ̍ه الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لکن اﷲ ذوفضل علی العالمین. ( قرآن 251/2 )؛ پس آنان را [ سپاهیان جالوت را ] هزیمت دادند و داود جالوت را بقتل رساند و خداوند او را پادشاهی و حکمت داد و از آنچه می خواست او را یاد داد، و اگر دفع کردن خداوند مردمان را برخی به برخی نبود، هرآینه زمین تباه میشد، ولی خداوند صاحب فضل است بر جهانیان. || راندن. پس زدن. ( فرهنگ فارسی معین ). راندگی. رد. طرد. عقب نشاندگی. دور کردن. ( ناظم الاطباء ). برطرف کردن: اگر قصد ما کنند ناچار به دفع آن ما را مشغول باید شدو حرمت از میان برخیزد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514 ).اتفاق بستند که اگر پرویز حرکت کند هر دو به دفع اومشغول باشند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 105 ). هیچ خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی... خالی نماند. ( کلیله و دمنه ). اصحاب رای... دفع مناقشت به مجاملت اولاتر شناسند. ( کلیله و دمنه ). عاقل... در دفع مکاید دشمن تأخیر صواب نبیند. ( کلیله و دمنه ). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ معین

(دَ ) [ ع. ] (مص م. )۱ - پس زدن.۲ - دور کردن.

فرهنگ عمید

راندن از نزد خود، دور کردن، رد کردن، پس زدن.

فرهنگ فارسی

دورکردن، ردکردن، پس زدن، راندن ازنزدخود
( مصدر ) ۱ - راندن پس زدن: [[ بدفع دشمن پرداخت ]]. ۲ - دور کردن. ۳ - ( اسم ) مخالفت منع: دفع ظلم.

فرهنگستان زبان و ادب

{disposal} [مهندسی محیط زیست و انرژی] فعالیت های مرتبط با مدیریت درازمدت پسماندهای غیرقابل استفاده و مواد باقی مانده از پردازش آنها
{elimination} [علوم دارویی] فرایند خروج مواد دارویی از بدن
{excretion} [زیست شناسی] خروج مواد زائد دگرگشتی از یاخته ها یا موجودات زنده

جملاتی از کلمه دفع

سوی ختا بسفر شد بعزم و رأی صواب بدفع شر خشم شاه شرع با اصحاب
در دفع فتنه ایکه قضا زان کرانه کرد حزم تو پیش رفت و میان را ببست چست
در دفع سر دشمن و بر قهر شر خصم در هر سفر تو را ز ظفر معجزات باد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم