حسن

حَسَن در علم حدیث، اصطلاحی است که به حدیثی اطلاق می‌شود که سند آن به معصوم متصل است و تمامی واسطه‌ها از امامی مذهب و مورد ستایش هستند، اما عدالت هر یک از آن‌ها به طور مشخص معلوم نیست، یا اینکه برخی از آن‌ها ممدوح و برخی دیگر ثقه هستند. در دیدگاه اهل سنّت، حَسَن به معنای خبری است که در آن واسطه‌ها به درجه‌ای نزدیک به وثاقت رسیده‌اند، یا حدیثی مرسل که شخص مورد اعتمادی آن را نقل کرده باشد و در هر صورت باید از شذوذ، انفراد و علت سستی معنا به دور باشد. مراتب حسن نیز متفاوت است؛ گاهی به گونه‌ای است که از آن به حسن کالصحیح یاد می‌شود. فقها معمولاً حدیث حسن را ملاک عمل قرار داده و آن را معتبر می‌دانند، اما برخی از آن‌ها عمل به آن را مشروط به عمل مشهور کرده‌اند و گروهی نیز آن را در احکام شرعی معتبر نمی‌دانند.

لغت نامه دهخدا

حسن. [ ح ُ ] ( ع اِمص ) نیکوئی. ( ترجمان عادل ). نیکوی. نیکی. بهجت. خوبی. جمال. بَهاء. خوبرویی. زیبائی. اورنگ. افژنگ. غبطت. ملاحت. رونق. ( ناظم الاطباء ). فروغ. نزاکت. لطافت. خوشی. ( ناظم الاطباء ). درستی. صحت. استواری. نقیض قبح. ج، مَحاسِن برخلاف قیاس. صاحب آنندراج آرد: و بعضی حسن را به تناسب اعضا تفسیرکرده اند و مراد از آن حسن آدمی است در مطلق حسن و الا اطلاق آن بر حسن بهار و حسن گلستان و حسن معاش و حسن معاد و حسن سلوک و حسن قبول و حسن خدمت و حسن سعی و حسن ظن و حسن تدبیر و حسن تردد و حسن طلب و حسن اتفاق و امثال آن نیز صحیح باشد. به هر تقدیر، آتشین، شعله رنگ، تجلی، پرتو، تجلی فرنگ، انور، پرده سوز، جانسوز، عالم سوز، تحیرسوز، حیرت افزا، بلاانگیز، عالم آشوب، عالمگیر، جهانگیر، پرشکوه، بالادست، بی پروا، مقید، بیباک، بیحساب، بیشرم، سنگین دل، سرکش، ستمکار، شوخ، شوخی، جلوه، برق جولان، پریزاد، روزافزون، دلکش، دلجوی، دلاویز، جانفزا، غریب، بی مثال، بی شریک، جاودان جاوید، بی بقا، سبک پرواز، آشنارو، آشنانشناس، جوان، خردسال، حیاطلب، شرم آلود، گلوسوز، خداداد، خداآفرین، ساخته، بسامان، کامل و تمام از صفات آن است. و عروس، برق و شعله از تشبیهات آن است. ( آنندراج ):
کمال حُسن تدبیرش چنان آراست عالم را
که تا دور ابد باقی برو حسن و ثنا ماند.( ؟ )چراجوی در حسن او گشته حیران
سخنگوی در وصف او مانده مضطر.ناصرخسرو.گرحسن تو بر فلک زند خرگاهی
از هر برجی جدا بتابد ماهی.( از کلیله و دمنه ).... و آنرا ثبات عزم و حسن قصد نام نکند. ( کلیله و دمنه ). و اول شرطی طالبان این کتاب را حسن قرائت است. ( کلیله و دمنه ).
مشو در خط ز خط کانهم ز حسن است
دغا چون چابک آید هم ز نرد است.عمادی شهریاری.حسن تو خیال برنتابد
عشق تو زوال برنتابد.خاقانی.آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد
سلطان عشقت ای بت هر دو جهان بگیرد.خاقانی.دوستی داشتم بری که بحسن
رخ او خط نغز دلبر داشت.خاقانی.بعدل و احسان و امن و امان بیمن کفالت و حسن ایالت شمس شمس المعالی آراسته گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 233 ). معترف شدند که مثل آن جامها در حسن صنعت و تلطف تفویف ندیده بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 375 ).

فرهنگ معین

(حَ سَ ) [ ع. ] (ص. ) نیکو، جمیل. ج. حِسان.
(حُ ) [ ع. ] (اِمص. ) زیبایی، نیکویی، خوبی.

فرهنگ فارسی

کوچک ( شیخ ) بن تیمور تاش نواده امیر چوپان ( ۷۷۴ - ۷۳۸ ه. ق. ) وی مدعی شد که پدرش در قید حیات میباشد و در نزدیکی نخجوان در ۷۳۸ میان شیخ حسن بزرگ و شیخ حسن کوچک جنگی روی داد در نتیجه شیخ حسن بزرگ فرار کرد. عاقبت کار شیخ حسن کوچک چنین بود که در سال ۷۷۴ ه. ق وقتی که برای جنگ با رقیب خود تهیه لشکر میدید زنش موسوم به عزت مللک برای اینکه گناه خود را مکتوم نماید بطرزی فجیع بزندگانی شوهر خاتمه داد و از این تاریخ شیخ حسن بزرگ بدون رفیب ماند.
نیکوشدن، خوب شدن، زیباشدن، خوبی، نیکویی، جمال، خوب، نیکو، جمیل، حسان
( اسم ) ۱ - زیبایی جمال نیکویی. ۲ - رونق فروغ. ۳ - خوشی خوبی: حسن سیرت حسن خلق. ۴ - کمال ذات احدیت. ترکیبات اسمی. یا حسن اخلاق. نیکخویی. یا حسن تخلص. آنست که شاعر از غزل یا افتخار یا غیر آن بمدح آید و سلامت لفظ و تناسب معنی را رعایت کند بر خلاف اقتضاب مثلا: (( افسر سیمین فرو گیرد ز سر کوه بلند باز مینا چشم و زیبا روی و مشکین سر شود ) ) (( روز هر روزی بیفزاید چو عمر شهریار بوستان چون بخت او هر روز برنا تر شود. ) ) ( عنصری ) یا حسن تفاهم. منظور و مطلب یکدیگر را نیک دریافتن مقابل سوئ تفاهم. یا حسن خدمت. نیکو خدمتی پرستاری. یا حسن خلق. نیکخویی. یا حسن رای. ۱ - نیکویی عقیده. ۲ - دانایی در کار بصیرت. یا حسن سلوک. نیکویی رفتار و کردار. یا حسن سیرت. خوشرفتاری نکو رفتاری. یا حسن صورت. خوبرویی نیکو رویی. یا حسن طلب. یا حسن ظن. عقید. خوب نسبت بکسی یا چیزی داشتن مقابل سوئ ظن.
ابن هارون یکی از خلفای عباسی در دوره آل بویه

فرهنگ اسم ها

اسم: حسن (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: hasan) (فارسی: حَسن) (انگلیسی: hasan) 
معنی: نیکو، خوب روی، خوبی، نیکویی، جمیل، نام امام دوم شیعیان، حَسَن در لغت صفت مذکر از حُسن به معنای نیکو و زیباست، و نیز از «حَسَنَ یَحسُنُ حُسناً» به معنی زیبا شد و نیکو شد، بقول حافظ: جمال حسن در حّد نصاب است زکاتم ده که مسکین و فقیرم همچنین به معنای ملاحت، بهجت و صحت بکار می رود، حسن نام دومین امام معصوم فرزند امام علی ( ع ) و فاطمه زهرا ( س ) است که او را سبط اکبر رسول الله ( ص ) هم می گویند، امام حسن ( ع ) در علم و حلم و مهربانی زبانزد خاص و عام بوده است، دوران ده ساله امامت آن بزرگوار با خلافت غاصبانه معاویه پسر ابوسفیان همراه بوده است که سرانجام با حیله معاویه در صفر سال هجری به فیض شهادت نائل آمد، هر کس نام فرزندش حسن باشد و حرمت این نام در آن خانواده حفظ گردد، تأثیر اخلاقی و روانی بسزائی در اعضای خانواده خواهد داشت بطوری که همگان به ویژه فردی که نام او «حسن» است به حُسن خلق و گذشت و مهربانی آراسته خواهد شد، و پیام آیه شریفه: «فتقبّلها ربُّها بقبولٌ حسنٍ و أًنبتَها نباتاً حسناً » در حق آن ها جاری خواهد شد، توسل به نام امام حسن ( ع ) و ذکر مدام آن در سحرها و بعد از نماز صبح موجب جوشش محبت در اعضای خانواده و خوش نامی در بین جامعه و رفع کدورت ها و دلتنگی ها در بین خویشاوندان خواهد شد، و در فردای قیامت کسانی که به این نام مزیّن هستند با ذکر نامشان در صحرای محشر مورد شفاعت آن بزرگوار قرار خواهند گرفت، ز عشق آل طه گشته ام مست دگر حالی از این خوشتر نخواهم بـرای زینت جان در دو عالـم بجـز خُلق حسن زیور نـخواهـم، خوب، زیبا، ( در فقه ) ویژگی حدیثی که سندیت آن معتبر است، ( در اعلام ) نام امام دوم شیعیان حسن بن علی ( ع )
 

جملاتی از کلمه حسن

داریم بتی که در بنی‌‌آدم نیست از عالم حسن است ازین عالم نیست
ای مه سیمای تو مهر جهانسوز من ای رخ زیبای تو حسن خدا داد من
فضولی درین نظم گفتی سخنها خلاف مسمی ز حسن خصائل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم