حبس یکی از مجازاتهای تعزیری است که به معنای سلب آزادی فرد و نگهداری او در مکانی به نام زندان، برای مدت معین یا نامعین میباشد. این مجازات به معنای جدا کردن فرد از زندگی اجتماعی و ارتباط با دیگران است. مدت و نوع آن باید همواره بر اساس حکم دادگاه تعیین شود. اجرای این مجازات در زندانی انجام میشود که تحت نظارت سازمان زندانها قرار دارد. لازم به ذکر است که این واژه به معنای مجازات است و نباید با زندان یکی دانسته شود، هرچند که گاهی این دو واژه به جای یکدیگر به کار میروند که نادرست است. همچنین، این کلمه با توقیف تفاوت دارد؛ زیرا حبس بر اساس حکم قطعی دادگاه اعمال میشود، در حالی که توقیف جنبه موقتی دارد.
حبس
لغت نامه دهخدا
حبس. [ ح َ ] ( ع مص ) بازداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( دستور اللغة ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). واداشتن. ( زوزنی ). بازداشت. بند کردن. قید کردن. بستن. توقیف. زندان. بند. مقابل اطلاق:
سیزده سال اگر ماند در خلد کسی
برسبیل حبس آن خلد نماید چو جحیم.ابوحنیفه اسکافی.سیزده سال شهنشاه بماند اندرحبس... ( تاریخ بیهقی ). و از چنان محنتی و حبسی خلاصی ارزانی داشت. ( تاریخ بیهقی ).
مقصورشد مصالح کار جهانیان
بر حبس و بند این تن رنجور و ناتوان.مسعودسعد.بسا شب که در حبس بر من گذشت
که بینای آن شب جز اکمه نبود.مسعودسعد.ز ضعف پیری گشته است چون گلیم کهن
بحبس رویم و، بوده چو دیبه ششتر.مسعودسعد.خاصه که سگ زبان گزنده ست
در حبس دهان از آن فکنده ست.خاقانی.ز خون خوردن و حبس جستیم عور
تو گویی ز مادر کنون آمدیم.خاقانی.به اختیار بقلعه غزنه رفت و بحبس رضا داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 360 ). یکدرم سیم بخویشتن فرانگرفت مگر به عزل و حبس. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 359 ) هر یک را در حبس بازداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 437 ).
تا توانش بحبس دادن پند
مکش او را به تیغ و زهر و کمند.اوحدی.|| دلیری کردن در مخاوف. دلاوری. ( منتهی الارب ). || صبر. || حبس فراش؛ پوشیدن آن به گردپوش. و درفارسی در حال تعدی با «کردن » و در لزوم به «شدن » صرف میشود. || منع. || امساک. || قصر. مقابل تخلیة. || حصر. وَقف. حبس فرس؛ وقف کردن آن در راه خدا. || اعتیاق. || الوقف؛ هو حبس العین و تسبیل المنفعة. || در اصطلاح امور حبسی، در حقوق و فقه اسلام نوعی وقف است که کسی دیگری را بر مال خود مسلط گرداند در صورتی که مالکیت خود را نیز حفظ کند و آن بر سه گونه است، چه اگر مال حبس شده مسکن و خانه باشد، این معامله را «سُکنی ̍» خوانند و اگر نباشد یا برای تمام مدت عمر در اختیار طرف می گذارد «عُمری ̍» نامیده شود و یا برای مدت معینی و آن «رُقبی ̍» خوانده میشود. و آن کس را که مال خود حبس کند، «حابس » نامند. فقهاء این باب از فقه را در پایان باب وقوف آرند،و در اینکه این عقد لازم یا جایز است، و نیز در شرایط آن بحثها دارند که از حوصله این کتاب بیرون است. این باب بتقلید از فقه در قانون مدنی ایران مصوب 1307 هَ. ق. و 1312 وارد شده از ماده 41 - 54. || در اصطلاح کیفری، بازداشت افراد مجرم پس از محکومیت، این مجازات در حقوق ملل و ادیان گذشته مراحلی طی کرده و تکامل یافته است. و در قاموس مقدس آمده است که در شریعت موسوی ابداً ذکری از حبس نبود لکن درایام پادشاهان معمول گشت. کتاب دوم تواریخ ایام 16:10 ارمیا 37:15. ( قاموس کتاب مقدس ). در جزای اسلام در( کتاب حدود و دیات ) نیز حبس را در عداد مجازاتها نشمرده اند، بلکه حبس غالباً در موارد ذیل و نظایر آنهامعمول بوده است، مثلاً 1- مرد «مرتد ملی » را به زندان افکنند و در پنج وقت نماز او را شکنجه دهند تا به اسلام بازگردد و با زن مرتد اعم از ملی و فطری نیز همین حکم مجری باشد. 2- مدیون که دین، انکار کند به حبس افتد. 3- عملا حکام و قضاة اسلام مجرمین و جنایتکاران را برای منع از فرار به زندان میافکندند و سیاستمداران که حکومت را در دست داشتند مخالفین سیاسی خود را بدون صدور حکم برای مدت نامعلوم در زندان نگاه می داشتند.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (اسم مصدر ) بازداشتن، زندانی کردن، بازداشت.
* حبس ابد (مؤبد ): (حقوق ) نوعی حبس که محکوم باید تا آخر عمر در زندان باشد.
* حبس انفرادی: (حقوق ) نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن جدا از سایر زندانیان باشد.
* حبس با اعمال شاقه: (حقوق ) نوعی حبس که محکوم باید در مدت زندانی بودن کارهای دشوار انجام بدهد.
* حبس بول: (پزشکی ) = حبس البول
* حبس تٲدیبی: (حقوق ) حبس برای جنحه که مدت آن چند ماه و حداکثر سه سال است.
* حبس تکدیری: (حقوق ) حبس برای بزه های کوچک از دو تا ده روز.
* حبس مجرد: (حقوق ) = * حبس انفرادی
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) زندانی کردن باز داشتن. ۲ - ( اسم ) باز داشت. یا حبس عادت. بند آمدن خونریزی ماهان. زنان حبس الطمث. ۳ - ( اسم ) زندان محبس. یا حبس ابد. حبسی که محکوم باید تا پایان حیات را در زندان بگذراند. یا حبس باعمال شاقه. حسی که محکوم باید در طی مدت معین کارهای سختی را انجام دهد. یا حبس تادیبی. حبسی که برای ارتکاب جنحه تعیین شود و مدت آن بیش از سه سال نیست. یا حبس تکدیری. حبسی که برای بزه های کوچک تعیین کنند و مدت آن از ۲ تا ۱٠ روز است. یا حبس محرد. حبس بدون کار که از ۲ تا ۱٠ سال است. یا به حبس افتادن. زندانی شدن.
زمخشری گوید کوهی است مربنی قره را