تقدم

تقدّم به معنای اولویت یا برتری یک چیز نسبت به چیز دیگر است. این واژه می‌تواند در زمینه‌های مختلف مانند زمان، مکان، اهمیت یا ارزش به‌کار رود. به‌طور ساده، وقتی چیزی تقدم دارد، یعنی در مقایسه با سایر موارد در اولویت قرار گرفته یا زودتر رخ می‌دهد.

در زندگی روزمره، این مفهوم نقش مهمی دارد. برای مثال، در رانندگی، خودروهایی که در مسیر اصلی هستند، تقدم دارند و خودروهای فرعی باید اولویت را رعایت کنند. همچنین در برنامه‌ریزی کارها و تصمیم‌گیری‌ها، انجام کارهای مهم‌تر یا فوری‌تر در اولویت قرار می‌گیرد و نشان‌دهنده رعایت تقدم است.

این مفهوم می‌تواند جنبه اجتماعی و فرهنگی نیز داشته باشد. در برخی مراسم و مناسبت‌ها، افراد یا گروه‌هایی که مقام یا جایگاه بالاتری دارند، از تقدم برخوردار می‌شوند. این موضوع نشان‌دهنده احترام به ارزش‌ها و قوانین اجتماعی است و نظم و هماهنگی در جامعه را تقویت می‌کند. مفهوم این واژه، چه در زمان و چه در اهمیت، به انسان‌ها کمک می‌کند تا تصمیمات بهتری بگیرند و زندگی سازمان‌یافته‌تری داشته باشند.

لغت نامه دهخدا

تقدم. [ ت َ ق َدْ دُ ] ( ع مص ) در پیش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پیش آمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پیش شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || بسیار پیشی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پیشی گرفتن از قوم. || مقدم بودن. ( ازاقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). سبقت و پیش روی و برتری و ترجیح و اولویت. ( ناظم الاطباء ). پیش بودن شی ٔبر شی ثانی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ):
تقدم هست یزدان را چو بر اعداد، واحدرا
زمان حاصل، مکان باطل، حدث لازم، قدم برجا.ناصرخسرو.تقدم او بر اهل روزگار گذاشت تا مخدوم همه شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || پیش گویی طبیب از عاقبت بیماری که تقدمة المعرفة نیز گویند:... و قیل تقدم المعرفة؛ یطلق فی الطب علی الازمنة الثلاثة. رجوع به تقدمه المعرفة شود. || ( اصطلاح فلسفه )... بدان که تقدم بر پنج نوع است:اول تقدم بالمکان چنانکه تقدم امام بر مقتدی و این را تقدم بالرتبه نیز نامند. دوم تقدم بالزمان چنانکه تقدم آدم علیه السلام بر محمد مصطفی ( ص ). سوم تقدم بالشرف چنانکه تقدم محمد مصطفی ( ص ) بر آدم علیه السلام. چهارم تقدم بالعلت چنانکه تقدم حرکت دست بر حرکت کلید. پنجم تقدم بالطبع و آن بودن شی مقدم بحیثیتی که محتاج باشد بطرف او متأخر و نبود متقدم علت تامه برای متأخر چنانکه تقدم وضو بر صلوة واحد بر اثنین.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به جامع الحکمتین ناصرخسرو چ دکتر کربن و دکتر معین صص 243-245 و تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون و فرهنگ علوم عقلی و اساس الاقتباس ص 58 شود. || فرمودن یا وصیت کردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ). امر کردن کسی را به چیزی. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(تَ قَ دُّ ) [ ع. ] (مص ل. ) پیش افتادن، جلو رفتن.

فرهنگ عمید

۱. پیش افتادن، جلو رفتن.
۲. پیشی داشتن، پیش بودن از دیگران.

فرهنگ فارسی

پیش افتادن، جلورفتن، پیشی داشتن، پیش بودن
۱ - ( مصدر ) پیش افتادنفرا پیش شدن پیش رفتن جلو رفتن. ۲ -( اسم ) پیشی. جمع: تقدمات. یا حق تقدم. حق پیش افتادن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی یَتَأَخَّرَ: که تأخیر پیدا کند - که عقب بیفتد (منظور از تقدم،در عبارت "إِنَّهَا لَإِحْدَی ﭐلْکُبَرِ نَذِیراً لِّلْبَشَرِ لِمَن شَاءَ مِنکُمْ أَن یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ " پیروی کردن از حق است که مصداق خارجیش ایمان و اطاعت است، و منظور از تاخر، پیروی نکردن...
معنی مُّفْرَطُونَ: پیشگامان ( فرط و یا افرط در اصل معنایش تقدم و جلو آمدن است و افراط به معنای اسراف و زیادهروی در آمدن است همچنانکه تفریط کوتاهی در آن است و فـَرَط آن کسی است که پیشاپیش کاروان به منزل میرود تا آب و مسکن تهیه کند، و وقتی گفته میشود: افرطه معنایش این...
معنی مَشْعَرِ: مشعرالحرام یا مزدلفه نام محلی است میان عرفات و منا که پس از وادی یا دره ی مأذمین قرار دارد و حجاج باید بعد از غروب شرعی روز عرفه یعنی پس از پایان وقوف در عرفات در روز نهم ذی حجه به این سمت حرکت کنند تا در مشعر برای مدتی هرچند کوتاه به عنوان یکی از وا...
ریشه کلمه:
قدم (۴۸ بار)

ویکی واژه

priorità 
پیش افتادن، جلو رفتن.

جمله سازی با تقدم

در میان دو خیزش اصلاحی بودایی و جینی که کمابیش به‌طور هم‌زمان پدید آمدند، مکتب جینی اندکی متقدم‌تر است، این دین برخلاف آیین بودای هرگز در بیرون هند پیشرفتی نداشته‌است و در خود هند هم بیشتر به مناطق کوچکی که در غرب و جنوب هند محدود است و حتی درصد این اقلیت دینی در هند نسبت به کل جمعیت هندوستان به تدریج رو به کاهش می‌رود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سلیقه
سلیقه
بخش
بخش
لسان الغیب
لسان الغیب
آبان
آبان