تصرف

تصرف

این واژه به معنای تسلط و کنترل مادی و عرفی فرد بر دارایی به منظور بهره‌برداری از آن به نفع خود است. در اینجا، استیلا به وضعیت و ارتباط مادی میان فرد و دارایی اشاره دارد که به موجب آن شخص می‌تواند بدون هیچ مانعی اراده خود را در مورد آن به اجرا درآورد. انواع و حالات استیلا متفاوت و متنوع هستند. در حقوق، به عنوان نشانه‌ای از مالکیت تلقی می‌شود، مگر اینکه خلاف آن ثابت گردد، مانند مواردی که دارایی با اجازه مالک در تسلط شخص دیگری قرار گیرد یا غاصبی بدون اجازه مالک، دارایی او را کنترل کند. تصرفات افراد در اموال تحت حمایت قانون قرار دارد، مگر اینکه ثابت شود که تصرف ناشی از یک انتقال قانونی نیست. در حقوق اسلامی، بر اساس قاعده ید، تا زمانی که مالکیت غیرمتصرف به اثبات نرسد، ذوالید به عنوان مالک دارایی شناخته می‌شود. این قاعده ابزاری برای احراز مالکیت است. نوع عدوانی به انواعی از آن اطلاق می‌شود که بدون رضایت مالک دارایی غیرمنقول از سوی فردی انجام شود یا مالی را بدون رضایت متصرف از آن او خارج کند.

لغت نامه دهخدا

تصرف. [ ت َ ص َرْ رُ ] ( ع مص ) دست در کاری کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دست در کاری زدن. ( آنندراج ). || برگردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دگرگون شدن روزگار بر کسی. || حیله و تقلب کردن در کاری. ( از اقرب الموارد ). || به اصطلاح تصرف آن است که مثلاً شاعری شعری منظوم ساخته و معنی مقصود را به لطافتی که می باید ادا نکرده، دیگری به قوت طبع دخلی در آن بکار بردو به تغییر الفاظ، معنی را لطیف سازد یا مصرع دیگر مناسب تر از مصرع اول موزون نماید مثال تغییر لفظ تصرف خان سراج المحققین است در دو شعر طاهر وحید. 
آگاه نئی کزین تصرف 
بر سود منم تو بر زیانی.ناصرخسرو.اگر مثال باشد تا عمال بعضی را در قبض و تصرف خود گیرند. ( کلیله و دمنه ). اول آنکه در سخن مجال تصرف یافتند. ( کلیله و دمنه ).
دست تصرف قلم اینجا شکست 
کین همه گنجینه در این پرده هست.نظامی.و من متحیر بودم که به چه کیفیت این حال مرا میگیرند. خواجه فرمودند که من متصرفم، اگر میخواهم میدهم و اگر میخواهم می گیرم و این حال ترا به جذبه پیدا شده است. از آن جهت محل تصرف است و حالی که به متابعت سلوک می بود هر صاحب تصرفی آن را نمی تواند تصرف نمود. ( انیس الطالبین بخاری ص 219 ). تا ملک از تصرف او به در رفت و بر آنان مقرر شد. ( گلستان ). برخی از بلاد از قبضه تصرف او به در رفت. ( گلستان ).
چنان روزگارش به کنجی نشاند
که بر یک پشیزش تصرف نماند.

فرهنگ معین

(تَ صَ رُّ ) [ ع. ] (مص م. ) به دست آوردن، مالک شدن.

فرهنگ عمید

۱. دست به کاری زدن، به کاری دست یازیدن.
۲. به دست آوردن، چیزی را مالک شدن.
۳. در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن.
* تصرف عدوانی: ملکی را به زور از دست مالک آن خارج کردن.

فرهنگ فارسی

دست بکاری زدن، بکاری دست یازیدن، بدست آوردن
۱-( مصدر ) بدست آوردن در دست داشتن مالک شدن. ۲ - دست بکاری زدن. ۳ - چیزی را بمیل خود تغییر دادن. ۴ -( اسم ) دست اندازی. ۵ - تغییر. جمع: تصرفات.

جملاتی از کلمه تصرف

چنان روزگارش به کنجی نشاند که بر یک پشیزش تصرف نماند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم