لغت نامه دهخدا
تاران. ( ص ) تیره و تاریک. ( برهان ). منسوب به تار بمعنی تاریک. ( فرهنگ نظام ). تاریک. ( فرهنگ رشیدی ) ( فرهنگ جهانگیری ). در لفظ مذکور الف و نون علامت نسبت است. ( فرهنگ نظام ). مرکب است از تار، ضد روشن و الف و نون که افاده معنی فاعلیت کند مانند خندان و شادان، و چنانچه در لغت عرب اسم فاعل لازم آید چون قاصر بمعنی کوتاه نه کوتاه کننده، همچنین در فارسی تاران بمعنی تاریک است نه تاریک کننده... ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ):
اگرچه مرا روز تاران شود
ز فرمان اویست هرچ آن شود.فردوسی ( از آنندراج ).ولی در فهرست ولف این لغت نیامده است.
مردمان بینند روز روشن و شبهای تار
من شب روشن میان روز، تاران دیده ام.
؟ ( از آفاق و انفس خوش قدم از فرهنگ جهانگیری ).
رجوع به تار ( تاریک ) و تارون و تارین و تاره و تاری و تاریک شود.
تاران. ( اِخ ) جزیره ایست در بحر احمر نزدیک خلیج عقبه. در اکثر نقشه ها آن را بصورت «تیران » ضبط کنند. بنابه روایت جغرافی دانان عرب در این جزیره آب شیرین یافت نشود و ساکنان آنجا را «بنی جدان » نامند و زندگی سکنه با صید ماهی میگذرد و در انقاض کشتی های شکسته سکونت دارند و از کشتی هایی که از آن جا عبور کنند نان و آب شیرین دریافت می نمایند. در این جزیره طوفانها و گردبادهای وحشتناکی تولید میگردد. ( از قاموس الاعلام ترکی ). حمداﷲ مستوفی در شرح بحر قلزم آرد:... در این بحر جزایر بسیار است، از مشاهیرش جزیره تاران، آنرا سوب نیز خوانند و بحدود جای غرق فرعون است. ( نزهةالقلوب ج 3 ص 235 ). جزیره ایست میان قلزم و ایلة. ( منتهی الارب ). یاقوت گوید: جزیره ایست در بحر قلزم بین قلزم و ایلة، که در آن قومی از اشقیا سکونت دارند و آنان را بنوجدان خوانند، از کسانی که از آن حوالی عبور کنند نان گیرند و معاش آنان از ماهی است و زراعت و اغنام و احشام و آب شیرین ندارند و خانه های آنان در کشتی های شکسته است واز کسانی که از آنجا عبور می کنند آب شیرین دریافت میدارند و بسا اتفاق افتد که سالها در جزیره خویش باشند و انسانی از آنجا عبور نکند و چون بدیشان گویند چه چیز موجب اقامت شما در این شهر شده در جواب گویند: شکم شکم، یا گویند: وطن وطن. ( از معجم البلدان ).