کلمه ناچار در زبان فارسی به عنوان یک قید به معنای ضرورت و اجبار استفاده میشود. این واژه معمولاً در جملات به عنوان قید به کار میرود و نشاندهنده این است که فرد یا چیزی ناگزیر به انجام کاری است. معمولاً این واژه قبل از فعل یا بعد از فاعل قرار میگیرد. میتوان از آن برای ایجاد تنوع در جملات استفاده کرد. به جای باید یا میبایست، میتوان از این کلمه بهره برد تا مفهوم اجبار را به شیوهای متفاوت بیان کرد.
ناچار
لغت نامه دهخدا
ناچار. ( ص مرکب، ق مرکب ) تفسیر لابد است یعنی چیزی که لازم و واجب بود و بی آن میسر نشود. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). برخلاف میل و رغبت. لاعلاج. لابد. مجبور. بالضرورة. ناگزیر. واجب. لازم. ( ناظم الاطباء ). لابد. هر آینه. ( حفان ). چیزی که لازم و بی آن میسر نشود( ؟ ) ( شمس اللغات ). بدون چاره و مجبور. ( فرهنگ نظام ). بناچار. لامحاله. لاعلاج. جبراً. قسراً. ناگزیر. لاجرم. اضطراراً. بالضرورة. ضرورةً
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] درمانده، بینوا، بیچاره.
۳. (قید ) لابد، ناگزیر.
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
جملاتی از کلمه ناچار
بر من خوب آمد عشق ناچار بکن این بندهٔ خود را تو بردار
رهی دور است باید رفت ناچار ترا میگویمت اکنون خبردار
خلق را با تو بسی بدخو کند تا تو را ناچار رو آن سو کند