معرفت در زبان به معنای شناخت است و اصطلاحی است که در عرفان عملی و نظری به کار میرود. در عرفان نظری، معرفت به معنای درک و احاطه علمی بر حقیقت اشیا به گونهای که هستند، تعریف شده است. هدف نهایی عارف، شناخت خداوند و آشنایی با اسما و صفات عالی اوست. عارف تلاش میکند با انجام ریاضت، تهذیب نفس و همنشینی با انسانهای کامل، به این شناخت دست یابد. اما از آنجا که احاطه کامل بر ذات الهی برای هیچ موجودی ممکن نیست و انسان تنها در حد وسعت وجودی و مرتبه کمال خود میتواند به این معرفت نائل شود، معرفت کامل خداوند به یأس از شناخت ذات و پذیرش صفات بدون تأویل تفسیر شده است.
معرفت
لغت نامه دهخدا
معرفت. [ م َ رِ ف َ ] ( ع اِمص ) شناختگی و شناسایی. ( ناظم الاطباء ). شناسایی. شناخت. آشنائی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و آنکه در سایه رایت علما آرام گیرد تا به آفتاب کشف نزدیک افتد به مجرد معرفت آن چندان شکوه در ضمیر او پیدا آید که اوهام نهایت آن رادرنتواند یافت. ( کلیله و دمنه ). و اختلاف میان ایشان در معرفت خالق... بی نهایت. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 48 ). و در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رای ثاقب و فکرت صائب روزی کرد. ( کلیله و دمنه ). زیرا که معرفت قوانین سیادت و سیاست در جهانداری اصلی معتبر است. ( کلیله و دمنه ). در معرفت حق قرابت و اهتمام به مناظم احوال و قیام به مصالح او مبالغت نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391 ). اندیشه کردم که این پادشاه را هنوز بر احوال من وقوفی نیست و به معرفت امانت و اعتماد من قریب العهد است. ( ترجمه تاریخ یمینی )
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. شناسایی.
۳. علم و دانش.
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) شناختن. ۲ - ( اسم ) شناسایی. ۴ - ادراک امر جزئی یا بسیط است مقابل علم که عبارت است ازادراک کلی یا مرکب. توضیح معرفت در فلسفه اطلاق بر معانی چند شود ازین قرار: الف - ادراک مطلق اعم از تصور و تصدیق. ب - تصور تنهاکه آنرا معرفت و تصدیق را علم گویند. ج - ادراک جزئی. د - ادراک جزئی از روی دلیل که آنرا معرفت استدلالی گویند. ه - ادراک دوم از چیزی که اول ادراک کرده باشند و بعد از فراموش کردن مجددا متذکر شوند. و - ادراک بعد از جهل که ادراک مسبوق بعدم گویند. یا معرفت حسی. معرفت یا حسی است و یاعقلی: معرفت حسی معرفتی است که از راه حواس ظاهری نسبت باشیائ خارجی حاصل شود. معرفت عقلی مدرکات کلل عقل است. یا معرفت شهودی. در مقابل معرفت استدلالی است و مراد همان برهان صدیقین است که از شهود ناصب آیات و موجد آنهابذات خود موجود پی برند. یا معرفت کشفی. یا عیانی معرفتی است کهدر آن حال تمامت شکوک و شبهات از پیش سالک حق بین برخیزد و بکشف و عیان بیند آنچه را بنظر و استدلال نتوان دانست. ۵ - ادب نفس فرهنگ. یا با معرفت. کسی که دارای ادب نفس است مودب فرهیخته. توضیح در تداول داش مشدیها با معرفت دار استعمال شود که غلط است. یا بی معرفت. کسی که از ادب نفس و فرهنک دور باشد نافرهیخته: بی معرفت مباش که در من یزید عشق اهل نظر معامله با آشنا کنند. ( حافظ )
فرهنگ اسم ها
معنی: شناخت کسی یا چیزی، شناخت کسی یا چیزی در آشنا شدن به ویژگی او یا آن از طریق مطالعه، تحقیق یا تجربه، دانش، علم، شناخت آداب و رسوم رایج در جامعه و رعایت آنها در معاشرت و ارتباط با دیگران به ویژه آداب و رسوم ناظر بر انسانیت و مردم داری، بینش علمی و داشتنِ ملکه ی تحقیق و تفحص، مجموعه ی آگاهی های اخلاقی و نتیجه ی عمل به آنها، ( در تصوف ) مرحله ی سوم سلوک در عرفان در بعضی نحله های تصوف، ( در قدیم ) آشنایی، ( در فلسفه ) ادراک جزئیات مانند ادراک گرمی و سردی در مقابل علم که ادراک کلیات است