مصعب

لغت نامه دهخدا

مصعب. [ م ُ ع َ ] ( ع ص ) گشن و گشنی که هنوز زیر بار و یا سواری نیامده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گشن اشتر. ( مهذب الاسماء ). اسبی که سواری نداده و سوار شدن برآن دشوار باشد. نر. فحل. || شتر سرکش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کار دشوار و سخت و شدید. ج، مصاعب. ( یادداشت مؤلف ).
مصعب. [ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) صاحب شتر سرکش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن جابر، مکنی به ابونصر. تابعی است. ( یادداشت مؤلف ).
مصعب. [م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن زبیر. از مردان نامی صدر اسلام و دست راست برادرش عبداﷲ زبیر بود که حجاز و عراق را به زیر سلطه برادر درآورد و مختار ثقفی را شکست داد و کشت. عبدالملک مروان با او به جنگ پرداخت و چون ازشکست او عاجز ماند برادرش محمد را با امان نامه ای پیش او فرستاد با هزارهزار درهم صله و فرمان حکومت عراقین تا از جنگ دست بردارد. مصعب نپذیرفت تا عبدالملک سپاهی گران به نبرد وی فرستاد و او در جنگ کشته شد و سرش را برای عبدالملک بردند ( سال 71 هَ. ق. ). قبیله بنی مصعب در هناویه مصر بدو منسوب است. تولد مصعب به سال 26 هَ. ق. بوده است. ( از الاعلام زرکلی ).
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن سعدبن ابی وقاص. سردار نامی اسلام و برادر عمر سعد معروف و مکنی به ابوزراوه. تابعی است. ( از یادداشت مؤلف ).
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن مصعب بن ثابت بن عبداﷲبن زبیربن العوام.محدث و راویه و شاعر است و پدر او عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ، نزیل بغداد و ادیب از اشرار ناس بوده و ستمکاری او بر فرزندان علی بن ابیطالب ( ع ) و جز او با یحیی بن عبداﷲ معروف است. وفات مصعب در 233 هَ. ق. به نودوشش سالگی روی داده است. و مصعب عم زبیربن ابی بکر است و از مصعب است کتاب النسب الکبیر و کتاب نسب قریش. ( الفهرست ابن الندیم ). و رجوع به اعلام زرکلی شود.
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن عمر. صاحب لواء رسول اﷲ ( ص ) است. ( منتهی الارب ).
مصعب. [ م ُ ع َ ] ( اِخ ) ابن عمیربن هاشم بن عبدمناف، مکنی به ابومحمد. یکی از کبار صحابه کرام و از قبیله بنی عبدالدار و از کسانی بود که در آغاز بعثت حضرت در مکه به اسلام گرویدند. او دین خود را نهان می داشت ولی خانواده اش بدان پی بردند و او را زندانی کردند اما او با کسانی که به حبشه مهاجرت کردند بدان دیار گریخت سپس به مکه برگشت و به مدینه مهاجرت نمود و نخستین کسی است که در مدینه در نماز جمعه شرکت کرد و در مدینه به عنوان مقری شهرت یافت. در غزوه بدر شرکت کرد و در احد پرچم اسلام را در دست داشت و به شهادت رسید ( سال سوم هجری ) در عهد جاهلیت در زیبایی و ثروت و جوانی مشهور بود ولی با ظهور اسلام به زهد گرایید و به مصعب الخیر ملقب گردید. گویند آیه شریفه «من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اﷲ علیه » در شأن او و یارانش نازل شد. ( از اعلام زرکلی ).

فرهنگ معین

(مَ عَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - نر، فحل. ۲ - اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد. ج. مصاعب، مصاعیب.

فرهنگ عمید

۱. اسبی که هنوز زیر بار نرفته و سواری نداده.
۲. فحل، گشن.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نر فحل. ۲ - اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد جمع: مصاعب مصاعیب.
ابن محمد بن ابی الفرات قرشی عبدری صقلی مکنی به ابوالمعرب شاعر و ادیب و از مردم صقلیه بود.

ویکی واژه

نر، فحل.
اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد.
مصاعب، مصاعیب.

جمله سازی با مصعب

مک‌کریستال از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۸ فرمانده عملیات‌های ویژه مشترک پنتاگون در عراق بود و رهبری عملیاتی را بر عهده داشت که منجر به پیدا کردن و قتل ابومصعب زرقاوی شد.
به مصعب یکی نامه بنگاشت زود به نزدیک خود خواند مردی یهود
چو پاسخ به مصعب رسید و بخواند دژم گشت و درکار خود خیره ماند
چو دید این چنین مصعب نامدار که شد کشته فرخ برادرش زار
به جز مصعب ازکین به زخم درشت فرستاده را در جهان کس نکشت