مبذول

کلمه مبذول در زبان فارسی به معنای بخشیده شده یا اهدا شده است و به طور خاص به مواردی اشاره دارد که به منظور کمک یا خدمت به دیگران صرف شده‌اند. این واژه معمولاً در زمینه‌هایی به کار می‌رود که فرد یا گروهی منابع، زمان، انرژی یا توجه خود را برای دیگران هزینه می‌کند.

ریشه و ساختار واژه:

این کلمه از ریشه بذل به معنای بخشیدن یا اهدا کردن گرفته شده است. این واژه به شکل مفعول در آمده و به چیزی اشاره دارد که به دیگران داده شده یا صرف شده است.

کاربرد در جملات:

مبذول کردن وقت: این عبارت به معنای صرف کردن زمان برای کمک به دیگران است.

مبذول کردن منابع: در مواقعی که فردی منابع مالی یا مادی خود را برای کمک به دیگران صرف می‌کند.

معانی و مفاهیم مرتبط:

فداکاری: مبذول کردن می‌تواند به معنای فداکاری نیز باشد، زیرا فرد ممکن است از منافع شخصی خود برای خدمت به دیگران صرف‌نظر کند.

خدمات اجتماعی: در بسیاری از فعالیت‌های اجتماعی و خیریه، افراد وقت و منابع خود را صرف می‌کنند تا به بهبود وضعیت دیگران کمک کنند.

لغت نامه دهخدا

مبذول. [ م َ ] ( ع ص )بخشیده شده. ( آنندراج ). خرج شده و مصرف شده و بخشیده شده. ( ناظم الاطباء ): که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید. ( کلیله و دمنه ).
گفت بهر شاه مبذول است جان 
او چرا آید شفیع اندرمیان.مولوی. || قبول کرده. ( آنندراج ). پسندیده. ( ناظم الاطباء ): اگر مثلاًدر ملک مشارکت توقع کنی مبذول است. ( کلیله و دمنه ).
- مبذول داشتن؛ پذیرفتن. قبول کردن: سلطان ملتمس ایشان مبذول داشت و همگنان را بخواند و بنواخت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 249 ). ملک نوح این التماس مبذول داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356 ). امیرالمؤمنین الناصرلدین اﷲ التماس او مبذول داشت. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - خرج شده، مصرف شده. ۲ - بذل شده، بخشیده شده.

فرهنگ عمید

بذل شده، بخشیده شده.

فرهنگ فارسی

بذل شده، بخشیده شده
( اسم ) بذل شده

ویکی واژه

خرج شده، مصرف شده.
نسبت دادن خوک به فرد.
فهشی بسیار قدیمی برای پر مصرفان

جملاتی از کلمه مبذول

تو چرخ بذل و عطایی و اخترت منصف تو بحر فضل و سخایی و گوهرت مبذول
پادشاها هر چه گوید پادشه باشد صواب همگان را آن سخن مبذول باید داشتن
آن درّ ثمین را که واسطهٔ قلادهٔ شاه خواهد بود برای سفتن به جوهری استاد دهند؛ هرچند استاد در صنعت خود کامل‌تر خوف وی در آن سفتن بیشتر. اینجا دانش بسیار مانع فعل می‌آید حیلت آن بود که از آن شغل دل فارغ کند با آنکه داند که آن حیرت که در حق استاد خواست بود در حق او مبذول بود. آری چون پادشاه به عدل و فضل موصوف بود نظر بر فعل و فاعل دارد در حال نه بر کثرت حیلت و وقت علم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم