طفولیت

لغت نامه دهخدا

طفولیت. [ طُ لی ی َ ] ( ع اِمص ) کودکی. بچگی. صباوت. خردسالی. صبا: از عصر طفولیت به زمان شباب رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 397 ). او در سن طفولیت... موسم ضعف رای و نقصان رشد بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 205 ). یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شبخیز. ( گلستان ).
طفولیة. [ طُ لی ی َ ] ( ع مص ) طفولة. طفالة. خرد و ریزه شدن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(طُ یَّ ) (مص جع. ) دوران کودکی، خردسالی.

فرهنگ عمید

کودکی، بچگی.

فرهنگ فارسی

حالت طفل، کودکی، بچگی، خردسالی
( مصدر ) کودکی بچگی خردسالی.

ویکی واژه

دوران کودکی، خردسالی.

جمله سازی با طفولیت

💡 از طفولیت چو بگذشتم اسیر غم شدم بعضی آن هم در خیال عالم فانی گذشت

💡 از بدایت هر چه آوردی بمردن آن بری در طفولیت چه آموزی به پیری از برست

💡 پریزادی ست این مجموعه کایام طفولیت ز هر سو در دهان ام الکتابش داده پستانی

💡 همه فریاد برآوردند و گفتند: در حال طفولیت چنین بود، در شباب چون بود؟

💡 اما ابتدا دل را طفولیتی هست و مرضی بر وی مستولی است بدین صفات موصوف نگردد تا بتربیت بحد بلاغت خویش نرسد و شفا و صحت کلی نیابد. و تربیت دل بسر شریعت توان کرد که آن را طریقت گویند و صحت دل بواسطه معالجه بصواب و استعمال ادویه توان حاصل کرد چنانک قانون قرآن بشرح معالجه و بیان ادویه آن مشحون است که «وننزل من القرآن ماهو شفا و رحمه للمومنین».