سماک به معنای ستارهای در آسمان است که به علم نجوم ارتباط دارد. این واژه نشاندهنده یکی از زیباییهای آسمان شب و جاذبههای آن برای بشر است. در علم نجوم، ستارهها به عنوان نقاط نورانی در آسمان شناخته میشوند که هر یک دارای ویژگیها و داستانهای خاص خود هستند. سماک، به عنوان یک ستاره، نماد راهنمایی در شب و نمایانگر عظمت و زیبایی کیهان است. مطالعه ستارهها نه تنها ما را به درک بهتری از جهان طبیعی میرساند، بلکه ما را به تفکر درباره جایگاه خود در این کائنات وسیع دعوت میکند. ارتباط ما با سماک و دیگر ستارهها نشاندهندهی کنجکاوی بشر درباره رازهای آسمان و جستجوی پاسخ به سوالات بنیادین زندگی است.
سماک
لغت نامه دهخدا
سماک. [ س َم ْ ما ] ( ع ص ) ماهی فروش. ج، سماکین. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ).
سماک. [ س ُ ] ( اِ ) سماق. رجوع به سماق شود.
فرهنگ معین
(س ) [ ع. ] (اِ. ) سماکان، نام دو ستاره، یکی به نام «سماک رامح » ستارة قرمزی در صورت فلکی «عوا» یا «گاوران » و دیگری به نام «سماک اعزل » ستارة سفیدی در صورت فلکی «سنبله » یا «خوشه ».
( ~. ) [ ع. ] (اِ. ) آن چه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند.
فرهنگ فارسی
ماهی ها، سمک جمع، هرچه که با آن چیزی رابردارندوبلندکنند، نام دو، ستاره روشن در آسمان که یکی راسماک رامح گویند
( اسم ) گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوهاش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود ۱۲ تا ۳٠ سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب
نام ستاره و آن منزل چهاردهم قمر است
جملاتی از کلمه سماک
سهیل گوشه نشینی بود به دولت او سماک نیزه گذاری بود ز لشکر او
دو پا بر زمین و سرش بر سماک گر او را ببینی شوی زهرهچاک
به تیغ قضای خداوند پاک که باشد روان از سمک تا سماک