زخمه

زخمه

زَخمه یا مِضراب ابزاری است که برای تولید صدا از سازهای زهی به کار می‌رود. مواد سازنده مضراب در سازهای مختلف متفاوت است و می‌تواند شامل فلز، شاخ حیوانات، چوب، پلاستیک و گاهی پر پرندگان باشد. زخمه‌ای که برای نواختن ساز تار استفاده می‌شود، از آلیاژ برنج ساخته شده و طول تقریبی آن حدود ۳ سانتی‌متر است. نیمی از طول این مضراب با موم پوشانده شده تا نوازنده بتواند آن را به راحتی در دست بگیرد. همچنین، از مضراب برای نواختن ساز قانون نیز استفاده می‌شود. مضراب ساز قانون به وسیله یک حلقه نگهدارنده از جنس برنج به دست نوازنده متصل می‌شود.

لغت نامه دهخدا

( زخمة ) زخمة. [ زَ م َ ] ( ع مص، اِ ) مانند زخم در اصل لغت پارسی بمعنی زدنست و در عربی ضربت و ضربه است. ( انجمن آرا و آنندراج ذیل زخم و زخ ).
زخمة. [ زَ خ َ م َ ] ( ع اِ )گندیدگی گوشت: فیه زخمة؛ یعنی در آن گندیدگی هست و این مخصوص به گوشت ددان است. ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ) ( از ترجمه قاموس ). برخی زخمه را خاص گوشت درندگان دانند و گویند گندیدگی گوشت پرندگان را زَهَمة خوانند. زخمه بوی ناخوش تر باشد. ( از تاج العروس ). بوی گند و پلید گوشت است. گوشت گندیده را زَخِم وزَخِمة گویند. ( از المعجم الوسیط ). بوی چربش تباه شده. و یا این که بوی بد است بطور مطلق و یا ویژه گوشت ددان است. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). برخی گفته اند زخمه فاسد و سخت بدبو بودن گوشت بسیار چرب است. ( از قاموس ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ).
زخمة. [ زَ م َ ] ( ع اِ ) نیم تنه که سینه و تمام بالاتنه انسان را بپوشد. صدرة. و این لغت متداول مردم عراقست: یلبسون زخمة و علی الزخمه... رجوع به مجلة لغة العرب سال 8 ص 199 شود.
زخمة. [ زَ م َ ] ( ع اِ ) ( در تداول مردم مصر ) قطعه ای پوست است که برای زدن بکار برند. ( از محیطالمحیط ). نوعی تازیانه را گویند. ( از المعجم الوسیط ). || زخمة السرج؛ ( در تداول عامه ) دستگیره ای است که کنار زین قرار دهند تا دلو از آن بیاویزند و بهنگام سوار شدن آنرا دست آویز کنند. ج، زخمات. ( از محیط المحیط ) ( از قاموس عصری، عربی - انگلیسی ).
زخمة. [ زُ م َ ] ( ع ص ) نتن العرض. ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
زخمة. [ زَ خ ِ م َ ] ( ع ص ) گوشت گندیده و بدبوی. ( از المعجم الوسیط ). و رجوع به زَخْم و زَخَمة شود.
زخمه. [ زَ م َ / م ِ ] ( اِ ) مطلق زدن. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانکه زدن گویند. || یک زدن ساز. ( فرهنگ نظام ):
نوای مطرب خوش زخمه و سرود غنج
خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار.مسعودی ( لغت فرس چ اقبال ص 72 ).بدان سرو شد [ باربد ] بربط اندر کنار
زمانی همی بود تا شهریار...
یکی نغز دستان بزد [ باربد ] بر درخت

فرهنگ معین

(زَ مِ ) (اِ. ) مضراب، آلت کوچکی که به وسیلة آن سازهای سیمی رامی نوازند.

فرهنگ عمید

وسیلۀ کوچک فلزی که با آن سیم های ساز را به صدا درمی آورند، مضراب، زخ: ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی / زاری از ما نه تو زاری می کنی (مولوی: ۵۹ ).

فرهنگ فارسی

آلت کوچک فلزی که با آن سیمهای سازرادربیاورند
( اسم ) آلتی کوچک و فلزی که بدان ساز نوازند مضراب زخ.
در تداول مردم مصر قطعه ای پوست که برای زدن بکار برند نوعی تازیانه

فرهنگستان زبان و ادب

{scab} [مهندسی مواد و متالورژی] برجستگی های نامنظم فلزی با لبه های تند و سطح تقریباً موازی با سطح قطعه که معمولاً فقط در چند نقطه به قطعۀ ریختگی متصل است
زخمه

جملاتی از کلمه زخمه

بر چنگ وفا و مهربانی گر زخمه زنی بزن به هنجار
هر نفس پرده‌ایدگر سازد هر زمان زخمه‌ایکند آغاز
یکسر شده نغمه ها مخالف ای زخمهٔ کج، ز تار برخیز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم