زبردست به معنای فردی است که در توانمندیها و قابلیتهای خود برتر و تواناست. این کلمه به نوعی به افرادی اطلاق میشود که در کار خود ماهر و حاذق هستند و تواناییهای ویژهای دارند. همچنین، زبردست به کسانی اشاره دارد که در جایگاه بالای اجتماعی یا حرفهای قرار دارند و از لحاظ نفوذ و قدرت در مقامهای بالاتر محسوب میشوند. این ویژگیها باعث میشود که آنها در جمعهای مختلف مورد توجه قرار گیرند و به عنوان افرادی با استعداد و توانمندیهای برجسته شناخته شوند. در واقع، زبردست بودن به معنای تسلط بر مهارتها و تواناییهاست که فرد را در مقامهای مختلفی از زندگی اجتماعی و حرفهای متمایز میکند.
زبردست
لغت نامه دهخدا
زبردست. [ زَ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) صدر. ( شرفنامه ) ( آنندراج ).صدر مجلس را گویند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || بالادست. طرف بالای مجلس. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ): روزی ( یعقوب بن اسحاق کندی ) پیش مأمون درآمد و بر زبردست یکی از ائمه اسلام بنشست آن امام گفت تو مردی ذمی باشی چرا بر زبر ائمه اسلام نشینی. ( چهارمقاله از حاشیه برهان قاطع چ معین ).
برای از بزرگان بهش دید و بیش
نشاندش زبردست دستور خویش.سعدی ( بوستان ).جواب داد که هان ای سخن فروش مگیر
بپای حیله زبردست اوستاد دکان.بدیعی سیفی ( از مونس الاحرار ).کجا بازداند چو شد پای بست
که خواهد زبردست سلطان نشست.امیرخسرو.ای در صف جمال زبردست نیکوان
در حسن زیردستت هم حور و هم پری.مکی طولانی. || ( ص مرکب ) کنایه از مردم توانا و صاحب قوت و قدرت و زورمند باشد. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). مرد صاحب قوت و قدرت و زورمند برخلاف زبردست. ( آنندراج ). توانا. ( شرفنامه ٔمنیری ). پهلوان. ( ناظم الاطباء ):
بزبان و به دل زبردستی
مرد چون بنگری دلست و زبان.فرخی.ور شود خصم من زبردستی
زیر پای بلام مگذاری.خاقانی.زبردست چون سر برآرد بچنگ
سرزیردستان درآید بسنگ.امیرخسرو. || فائق. ( شرفنامه ). بالادست. متبوع. عالی. ( ناظم الاطباء ). غالب. مسلط. مستولی.آن کس که از لحاظ مراتب اجتماعی بالاتر باشد. روی دست. از طبقه بالا:
سخن تا نگویی ترا زیردست
زبردست شد کز دهان تو رست.ابوشکور.از آن تو داریم چیزی که هست
زبردست شد از تو این زیردست.فردوسی.چو بینی زبردست را زوردست
نه مردی بود پنجه خود شکست.سعدی.ای زبردست زیردست آزار
گرم تا کی بماند این بازار.سعدی.اگر زیردستی بیفتد رواست
زبردست افتاده مرد خداست.سعدی. || بزرگ. ( ناظم الاطباء ). بزرگ و مهم. گویند: از کوه زبردستی بالا رفتم. ( فرهنگ نظام ):
شاه محمود که شاهان زبردست کنند
هرزمانی بپرستیدن او پشت دوتاه.فرخی. || والا. از نوع عالی. بزرگ. خیلی خوب. بهتر:
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] توانا، زورمند، صاحب قوت و قدرت: ای زبردست زیردست آزار / گرم تا کی بماند این بازار (سعدی: ۶۷ ).
۳. [قدیمی] جَلد و چابک.
۴. (اسم ) [قدیمی] صدر مجلس، طرف بالای مجلس، بالادست: به رای از بزرگان مهش دید و بیش / نشاندش زبردست دستور خویش (سعدی۱: ۴۷ ).
فرهنگ فارسی
صدر صدر مجلس بالا دست فائق کنایه از مردم توانا و صاحب قدرت و قوت و زورمند باشد غالب بزرگ ماهر زرنگ ظالم
( صفت ) ۱ - توانا صاحب قدرت مقتدر مقابل زیر دست. ۲ - مخدوم فرمانروا. ۳ - بالا دست مافوق: مقابل زیر دست. ۴ - صدر مجلس.
دانشنامه عمومی
زبردست (کمیک). زبردست ( به انگلیسی: Adept ) یک شخصیت تخیلی و ابرقهرمانانه در کتاب های کامیک می باشد. این کاراکتر به دست پیتر بی. گیلس و برنت اندرسون خلق شده و در نیروی ضربت شماره اول ( دسامبر ۱۹۸۶ ) معرفی شد.
جدا از کتاب های کامیک، شرکت مارول اززبردست در دیگر کالاهای خود از جمله پوشاک، اسباب بازی، ورق بازی، انیمیشن های تلویزیونی و بازی های رایانه ای استفاده کرده است.