روشندل واژهای مرکب و صفت است که در متون کهن و فرهنگهای لغت بهکار رفته است. این ترکیب از دو جزء روشن و دل تشکیل شده و بهصورت [رَ / رُو ش َ دِ] تلفظ میشود. در منابعی همچون ناظمالاطباء و فرهنگ فارسی معین، این واژه برای توصیف کسی بهکار میرود که خاطری پاک و صاف دارد و دلش از آلودگیها و کدورتها مبرا است. در کاربردهای ادبی و فرهنگی، روشندل به فردی اطلاق میشود که از نظر باطنی و روانی دارای صفا و روشنی است. چنین شخصی نهتنها از دانش و آگاهی بهرهمند است، بلکه از نظر اخلاقی نیز پاکسرشت و بیآلایش شناخته میشود. برابرهای دیگر این واژه در متون فارسی، مانند روشنضمیر، پاکدل، دانا و آگاه، بر همین دلالتهای معنایی تأکید دارند. این صفت در زبان فارسی بار معنایی مثبت و ستایشآمیزی دارد و معمولاً برای توصیف افراد خردمند، فرهیخته و دارای منش نیک بهکار میرود. کاربرد آن در قالبهای مختلف ادبی از جمله شعر و نثر، نشاندهندهٔ اهمیت مفاهیم عمیق اخلاقی و عرفانی در فرهنگ و ادبیات فارسی است.
روشندل
لغت نامه دهخدا
یکی مرد بد پیر خسرو بنام
جوانمرد و روشندل و شادکام.فردوسی.نگه کرد روشندل اسفندیار
بدید آنکه زو سست گشتندو زار.فردوسی.یکی بود مهتر کتایون بنام
خردمند و روشندل و شادکام.فردوسی.خردمند و روشندل و پاک تن
بیامد بر سرو شاه یمن.فردوسی.خسرو آل امیران ای امیران سخن
در ثنا و مدح تو روشندل و روشن ضمیر.سوزنی.نه روشندلی زاید از تیره اصلی
نه نیلوفری روید از شوره قاعی.خاقانی.هست حقیقت نظر مقبلان
درع پناهنده روشندلان.نظامی.سر مکش از صحبت روشندلان
دست مدار از کمر مقبلان.نظامی.ارسطوی روشندل و هوشمند
ثنا گفت بر تاجدار بلند.نظامی.قوی رأی و روشندل و سرفراز
بهنگام سختی رعیت نواز.نظامی.بزرگان روشندل نیکبخت
بفرزانگی تاج بردند و تخت.سعدی ( بوستان ).راوی روشندل از عبارت سعدی
ریخته در بزم شاه لؤلؤ منضود.سعدی. || روشن و تابان ( صفت برای آفتاب و ماه و ستاره و جز آن ):
یکی بکر چون دختر نعش بودم
به روشندلی چون سماکش سپردم.خاقانی.برآی ای صبح روشندل خدا را
که بس تاریک می بینم شب هجر.حافظ. || شاد. مسرور:
نبودند روشندل و شادمان
ز خنده نیاسود لب یک زمان.فردوسی.بیک دست قارن بیک دست سام
نشستند روشندل و شادکام.فردوسی.حاسد ملعون چرا روشندل و خندان شود
گر زمانی بخت خواجه تندی و صفرا کند.منوچهری.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. نابینا، کور.
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
نابینا، کور.
جمله سازی با روشندل
سرمه بخت سیه روشندلان را کیمیاست اخگر آید شسته رو از زیر خاکستر برون