دستارچه

دستارچه

کلمه دستارچه در زبان فارسی دو معنی اصلی دارد: یکی به عنوان دستمال کوچک و دیگری به عنوان عمامه کوچک.

دستمال کوچک: در این معنا، دستارچه به معنای یک دستمال کوچک یا پارچه‌ای است که به منظور پاک‌کردن یا پوشاندن استفاده می‌شود. این دستمال می‌تواند برای مصارف روزمره مانند تمیز کردن صورت یا دستان به کار رود و به دلیل ابعاد کوچکش، به راحتی قابل حمل است.

عمامه کوچک: در این کاربرد، دستارچه به معنای عمامه کوچک یا نوعی پوشش سر اشاره دارد. این نوع دستار توسط افرادی که به سنت‌های خاص مذهبی یا فرهنگی پایبند هستند، استفاده می‌شود. دستارچه به عنوان یک علامت فرهنگی یا مذهبی، نمادی از هویت فردی یا گروهی به شمار می‌آید.

لغت نامه دهخدا

دستارچه. [ دَ چ َ / چ ِ ] ( اِ مصغر ) مصغر دستار. دستار کوچک. روپاک و دستمال. ( برهان ). رومال. ( غیاث ) ( آنندراج ). حوله. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). اسبیدرک. سبیدرک. دزک. مَشوش. ستجة. شنجة. مندیل. ( دهار ): از آمل دستارچه زربافت گوناگون و کیمخته خیزد. ( حدود العالم چ دانشگاه ص 145 ).
آویخته چون ریشه دستارچه سبز
سیمین گرهی بر سر هر ریشه دستار.منوچهری.دستارچه ای با ده پیروزه نگین سخت بزرگ بر انگشتری نشانده بدست خواجه [ احمد حسن ] داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151 ). باز هوش آمد و چشم و روی به دستارچه پاک کرد. ( تاریخ بیهقی ). دستارچه آذرشب و آن از موی سمندر بافته بود.( مجمل التواریخ و القصص ). چون بشنید دستارچه بر روی نهاد، بگریست و گفت راست گفتن نداریم و نماند. ( حاشیه احیاء العلوم خطی ). سبب این نقصان [ نقصان در علت دمعه ]... بعضی را پاک کردن چشم و گوشت گوشه چشم به دستارچه درشت. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بگریست و از هوش بشد چون ساعتی باز هوش آمد و چشم و روی به دستارچه پاک کرد. ( تاریخ بیهق ).
ماه زرین زبر رایت و دستارچه زیر
آفتابی به شب آراسته عمدا بینند.خاقانی.پرز پلاس آخور خاص همام دین
دستارچه معنبر و برگستوان ماست.خاقانی.عنبرین دستارچه گرد رخت
طوق غبغب در میان آویخته.خاقانی.آن زمان کز آتشین کوثر شدیم آلوده لب
عنبرین دستارچه از زلف دلبر ساختیم.خاقانی.دستارچه بین ز برگ شمشاد
طوق غبب سمنبران را.خاقانی.آمیخته مه با قصب انگیخته طوق از غبب
دستارچه بسته ز شب بر ماه تابان دیده ام.خاقانی.زلف دستارچه و غبغب طوق
زیر دستارچه غبغب چه خوش است.خاقانی.با این دستارچه و تازیانه خدمت دست شریف مجلس سامی را بشایستی. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 47 ). خادم از شرف وصول آن یتیمه بحر معانی... گنج سعادت بر سر دستارچه بست. ( منشآت خاقانی ص 69 ). از غایت بشاشت هر ساعت گنج روان بر سر دستارچه می بندد. ( منشآت خاقانی ص 330 ). تا هر ساعت دستارچه از روی طبق برداشته نشود. ( سندبادنامه ص 92 ). دستارچه ای بیرون آورده و به باغبان داد و دسته ای چند ریاحین بستد. ( سندبادنامه ص 332 ).
شیشه ز گلاب شکر میفشاند

فرهنگ معین

(دَ چِ ) (اِمصغ. ) دستار یا عمامة کوچک.

فرهنگ عمید

۱. دستار کوچک.
۲. دستمال.
۳. حوله.

فرهنگ فارسی

دستار، دستارکوچک، دستمال، هوله
( اسم ) ۱ - دستار کوچک دستمال. ۲ - عمامه کوچک.
مصغر دستار روپاک و دستمال رومال

جمله سازی با دستارچه

زسرهای دستارچه بد درفش همه سرخ و زرد و کبود و بنفش
گفتم شیخا اگر این دلیل راه بنماید و این قفل بدین کلید بگشاید، تراست کیسه و نقدی که در وی است و دستارچه و عقدی که بر وی است.
آمیخته مه با قصب، انگیخته طوق از غبب دستارچه بسته ز شب بر ماه تابان دیده‌ام
زلف دستارچه و غبغب طوق زیر دستارچه غبغب چه خوش است
آویخته چون ریشهٔ دستارچهٔ سبز سیمین گرهی بر سر هر ریشهٔ دستار
دستارچه را دست تو در می‌باید از چشم من و لب تو تر می‌باید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال پی ام سی فال پی ام سی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال نخود فال نخود