گژدم
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی
عقرب
ویکی واژه
جمله سازی با گژدم
گل می کند زباده گلرنگ زهر خصم چون دربهار ماند گژدم به زیر خاک ؟
گهی چون مار میپیچید بر خویش گهی میزد چو گژدم از غمش نیش
رنگش بسان گژدم و سنگش بسان مار زین طبع را عقوبت و زان عقل را فغان
گژدم مشگین او بی در بنفشه یافتست هندوی رعنای او ره گلستان یافتست
اگر ماری و گژدمی بود طبعش بصراش چون مار کردند ماری
معاذالله اگر فرزند سازد راه دانش گم نفرساید پدر جانش بزخم مار یا گژدم