گنگ

گنگ

این کلمه در زبان فارسی معانی مختلفی دارد و بسته به زمینه استفاده می‌تواند به چندین مفهوم اشاره کند:

به معنای لال یا بی‌صدا: در این معنا، گنگ به فردی اطلاق می‌شود که قادر به صحبت کردن نیست یا به دلیل مشکلاتی مانند آسیب‌های فیزیکی یا اختلالات گفتاری نمی‌تواند به درستی صحبت کند.

به معنای گیج یا سردرگم: در این معنا، گنگ به حالتی اشاره دارد که فرد درک درستی از وضعیت یا موضوعی ندارد و به نوعی در افکار خود سردرگم است. این حالت ممکن است به دلیل فشارهای روانی، خستگی یا عدم تمرکز ایجاد شود و فرد را در موقعیت‌های اجتماعی یا تصمیم‌گیری دچار مشکل کند.

به معنای مبهم یا نامشخص: در این معنا، گنگ به وضعیتی اشاره دارد که در آن چیزی واضح یا شفاف نیست و به نوعی ابهام دارد. این مفهوم می‌تواند در زمینه‌های مختلفی مانند هنر، ادبیات یا حتی در توضیحات علمی به کار رود. به عنوان مثال، وقتی که یک متن یا تصویر به گونه‌ای ارائه می‌شود که پیام آن به وضوح قابل فهم نیست.

در زبان عامیانه: در برخی محاوره‌ها، واژه گنگ ممکن است به معنای احمق یا نادان نیز به کار رود، هرچند این استفاده ممکن است بار منفی داشته باشد. این کاربرد بیشتر در بین جوانان و در مکالمات غیررسمی رایج است و می‌تواند به صورت توهین‌آمیز به کار رود.

لغت نامه دهخدا

گنگ. [ گ َ ] ( اِخ ) شهری است خرم به ترکستان، بهارخانه نیز گویندش از غایت خوشی. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). بهارخانه ای است و شهری است به ترکستان. ( نسخه ای از لغتنامه اسدی ). نام شهری است که در شرق خطا واقع است، گویند شب و روز همیشه درآنجا یکسان است، یعنی هر یک دوازده ساعت میباشد و هوای آن در نهایت اعتدال بود چنانکه پیوسته در آنجا بهار باشد، و گنگ دژ همان است. ( برهان ). رجوع به گنگ دژو گنگ بهشت و بهشت گنگ شود. || نام بتکده ای است از بتکده های چین. نام بتخانه ای است در ترکستان و گویند آن بتخانه را کیکاوس ساخته است: 
تا چون بهار گنگ شد از روی او جهان 
چشمان خسروانی مانند گنگ شد.خسروانی.برفتند از آن سوی ببْهشت گنگ 
به جایی نبودش فراوان درنگ 
تهی کرد و شد با سپه سوی گنگ 
بهانه نجست و فریب و درنگ.فردوسی.گشاده شد این گنگ افراسیاب 
سر بخت او اندرآمد به خواب.فردوسی.از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست 
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.معزی.زمین ز باد صبا شد نگارخانه چین 
چمن ز فیض هوا شد بهارخانه گنگ.ازرقی.تضمین کنم به قافیه تنگ بیتکی 
از شعر خویش کآن به خوشی چون بهشت گنگ.سوزنی. || مطلق بتکده ( ؟ ): 
یکی گنگ بودش به سان بهشت 
گلش مشک سارا بد و زَرْش خشت.فردوسی. || رودخانه ای باشد بسیار بزرگ در ملک هندوستان و منبع آن کوههای سوالک است و ازملک هندوستان و بنگاله گذشته به عمان میریزد و هندوان بدان اعتقاد بسیار دارند و در آن آب غسل کردن و مردهای خود را سوختن و خاکستر و استخوانهای آنها را در آن آب ریختن فوز عظیم و سبب درجات و مزیل سیئات می دانند. ( برهان ). نام رودی بسیار بزرگ در هندوستان که فیزوم نیز گویند و فرنگیان گانژ خوانند و این رود که منبع آن کوهستان سوالک است از جمنا و اﷲآباد گذشته مشروب میکند بنارس و پاتنا و شاندرناگور و کلکته را... ( ناظم الاطباء ). آب گنگ به هند از کوهها[ ی ] مابین ملک ختای و هند برمی خیزد و اهل هند این آب را چنانکه مسلمانان آب روم را سخت متبرک دارند و گویند منبعش از بهشت است و از آن آب تا دویست فرسنگ به تبرک برند و عظما و کبرا را به وقت وفات بدان غسل دهند و اکفان خود را بدان آب برآرند و معابد خود را بدان شویند. طول این رود سیصد فرسنگ باشد. ( نزهةالقلوب چ گای لسترانج ص 219 ). یکی از رودهای بزرگ آسیاست که در شمال شبه جزیره هندوستان جاری است و از کوه هیمالیا سرچشمه گرفته از بلاد اﷲآباد و بنارس و پتنه گذشته به خلیج بنگاله میریزد. طول این رود تقریباً 3100 کیلومتر ( 443 فرسنگ ) است. شعب معروف آن عبارتند از جمنا و سن از جانب راست و گومتی و گندک و گوگرا از جانب چپ. عرض رود گنگ گاه به 4500 ذرع و عمق آن به هشت ذرع میرسد و در ثانیه 80000 قدم مکعب آب به دریا میریزد. هندیان رود گنگ را مقدس میشمارند و آب آن را در انجام شعائر دینی برهما به کار می برند. ( تمدن قدیم تألیف فوستل دو کولانژ فرانسوی ترجمه نصراﷲ فلسفی ص 501 ). پهنای این رود 1300 اِستاد ( تقریباً یک فرسنگ ) و عمق آن بیش از هر رود دیگرهند است. ( ایران باستان پیرنیا ص 1804 ). به عقیده هندوها رود مذکور اول در آسمان بوده با ریاضت یکی ازراجگان مقدس به زمین آورده شد.

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) = کنگ: امرد قوی جثه.
( ~. ) (اِ. ) جزیره.
( ~. ) (اِ. ) بادی است که گویند به سبب سودا در بدن مردم به هم می رسد و بن موها می خارد و تا موی را نکنند خارش برطرف نمی شود.
(گَ ) (ص. ) خمیده، کج، کوژ (مادرزاد و غیره ).
( ~. ) (اِ. ) لولة سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار می گذاشتند.
(گُ ) [ په. ] (ص. ) لال، بی زبان.
( ~. ) (ص. ) نیکو، خوب، زیبا.

فرهنگ عمید

مرد قوی جثه.
۱. خمیده، کج.
۲. دارای پشت خمیده، قوز.
جزیره: همان گه سپاه اندر آمد به جنگ / سپه همچو دریا و دریا چو گنگ (عنصری: ۳۵۸ ).
۱. کسی که اصلاً نتواند حرف بزند، بی زبان.
۲. [مجاز] مبهم، نامفهوم.
لولۀ سفالی که برای عبور آب در زیر زمین کار میگذاشتند، تنبوشه.

فرهنگ فارسی

اقامتگاه تابستانی خسرو پرویز که ظاهرا در نواحی دریاچه ارومیه در سر راه مراغه - تبریز در نزدیکی لیلان بوده است گویند در نزدیکی آن چشمه نفتی بوده که آتشکده آذر گشسب بواسطه آن روشن میشده است.
بی زبان، کسی که هیچ نتواندحرف بزند
( اسم ) جزیره: همانگه سپاه اندر آمد بجنگ سپه همچو دریا و دریا چو گنگ ( عنصری )
دهی است از دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروز آباد
گنگ
گنگ

جملاتی از کلمه گنگ

همی کشید سپه تا به آب گنگ رسید نه آب گنگ، که دریای ناپدید کنار
ابوکامل نخستین ریاضیدانی است که اعداد گنگ را مطرح کرد فیبوناچی از خوانندگان آثار او بود که بدینصورت میتوان گفت ابوکامل اثر بزرگی در تکوین ریاضیات در غرب داشته است
از هول پاره گشته ظفر جوی را جگر وز بیم گنگ گشته سخن گوی را زبان
جز مگر مرغی که بد بی‌جان و پر یا چو ماهی گنگ بود از اصل کر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم