گردن افراشتن

لغت نامه دهخدا

گردن افراشتن. [ گ َ دَ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) گردن بلند کردن. || گردن کشیدن. طغیان. سرکشی:
هرکه گردن به دعوی افرازد
دشمن از هر طرف بدو تازد.سعدی. || امتداد و برابری و مقابله در بلندی:
قزل ارسلان قلعه ای سخت داشت
که گردن به الوند برمیفراشت.سعدی ( بوستان ).

فرهنگ معین

( ~. اَ تَ ) (مص ل. ) طغیان کردن، سرکشی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - خود نمایی کردن تکبر ورزیدن. ۲ - سربلند بودن مفتخر بودن. ۳ - از خود قدرت نشان دادن مقاومت کردن ۴ - گردنکشی کردن عصیان ورزیدن. ۵ - برابری کردن مقابله کردن.

ویکی واژه

طغیان کردن، سرکشی.

جمله سازی با گردن افراشتن

همه یک به یک نعره برداشتند بر اعدا همه گردن افراشتند
سپه سر به سر کنده بگذاشتند به مردی همه گردن افراشتند
گردن افراشتن از عصیان است دل نگه داشتن از طاعات است