گردروی. [ گ ِ ] ( ص مرکب ) آن که روی مدور دارد: مردمانش گردروی اند [ مردمان خمدان مستقر مغفور چین ] و پهن بینی. ( حدود العالم ). حلیت ( او ) [ یزیدبن عبدالملک ] مردی بود دراز، ضخم و گردروی. ( مجمل التواریخ و القصص ). رُقاق تنک کرده گردروی ز گرد سراپرده تا گرد کوی.نظامی.چو آن گردروی آهن سخت پشت بنرمی درآمد ز خوی درشت.نظامی.|| در چراغ هدایت بمعنی آئینه فولادی که مدور باشد. ( غیاث ).
فرهنگستان زبان و ادب
{zinc dust} [شیمی، مهندسی بسپار علوم و فنّاورى رنگ] فلز روی ریزشده که در پوش رنگ های محافظ آهن و فولاد به کار می رود و نقش رنگ دانه را دارد
ویکی واژه
فلز روی ریزشده که در پوشرنگهای محافظ آهن و فولاد به کار میرود و نقش رنگدانه را دارد.
جمله سازی با گرد روی
به گرد روی منور خط معنبرش است این که بر کنارهٔ گل تازه سبزهٔ ترش است این
ز باد خسته شوم چون به گرد روی تو گردد ولی ز لطف صبا شاکرم که بوی تو آرد
از چشم خویش تا نگرد روی خویش را گردیده، دیده، طالب دیدار آمده
از خط شبرنگ، صد پروانه پر سوخته گرد روی آتشین آن بلای جان ببین
گرد روی چو گلش خط چو عنبر گویی بر سر یاسمن از مشک غبار آمده بود