گذری
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
جمله سازی با گذری
ز قبای نیلگونت بگمان فتاده خلقی که مگر به نیل چشمم گذری کنی نهانی
هر جا گذری اشک من از دیده پدیدار هر سو نگری روی وی از پرده هویداست
چون تو فرمودی که از بگذشته ها ما بگذریم سر بسر چون سر بر این درگه بسائی آمدیم
او بعد از مدتی از خود و اسلندرمن عکس میگیرد دوربین را به درون جاده میاندازد رهگذری عکس را میبیند بعد از چند روز جنازه بچه در جنگل پیدا میشود دلیل موفقیت این داستان حرفهای ساخته شدن عکس بود
ز بیم طعنه، به هر کجا روی، به هرکه رسی چو آفتاب، سراسیمهوار میگذری
بر تربتش که تبت و چین شد چو بگذری از بوی نافه عطسهٔ مشکین زند مشام