گد

لغت نامه دهخدا

گد. [ گ َ ] ( ص، اِ ) گدا باشد که گدایی کننده است. ( برهان ):
شیر پشمین از برای گد کنند
بومسیلم را لقب احمد کنند.مولوی ( مثنوی چ نیکلسون ج 1 ص 21 ).- گد کردن؛ گدایی کردن:
شکرت چه آرزو شد ز لب شکرفروشش
چو عباس دوس زوتر ز شکرفروش گد کن.مولوی ( از برهان قاطع چ معین ).سلطنت بگذاشت اکنون گد کند
نیک پندارد ولیکن بد کند.اسیری لاهیجی نوربخشی ( از آنندراج ).|| گدایی. ( برهان ). || گیاهی باشد. ( جهانگیری ).

فرهنگ معین

(گَ ) (اِ. ) گدایی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) گدایی

دانشنامه عمومی

شهر گد ( به مجاری: Göd ) در پِشت در کشور مجارستان واقع شده است. جمعیت این شهر ۱۶٫۹۵۱ نفر است.

ویکی واژه

گدایی.

جمله سازی با گد

💡 یک چند بدام عشق بودم بگداز باز این دلم آن گداز می جوید باز

💡 جگر گداز محیط است داغ تشنگی من کلاه گوشه به دریا شکسته موج سرابم

💡 به حکم عشق و تقاضای حسن می‌باید که من گدای تو باشم، تو شاه من باشی

💡 سخاوت آرد گفتار شاعری که سخی است گدایی آرد اشعار شاعری که گداست

💡 بهر راه حرم وصل بیا تا برویم به گدائی به در تقوی و زادی طلبیم‏

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسرار کردن یعنی چه؟
اسرار کردن یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
کس خل یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز