کین خواهی

لغت نامه دهخدا

کین خواهی. [ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) انتقام جویی. ( فرهنگ فارسی معین ). خونخواهی. دشمنی. خصومت:
آنچه به کین خواهی از تو آید فردا
نه ز قباد آمد ای ملک نه ز بهمن.فرخی.چو کین خواهی ز خسرو کردبهرام
ز کین خسروان خسرو شدش نام.نظامی.ز کین خواهی کید پرداختم
چو شد دوست با دوست درساختم.نظامی.و کین خواهی عترت نبوی را نصرت داده. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 71 ). رجوع به کین خواه و کین خواستن شود.

فرهنگ معین

(خا ) (حامص. ) انتقام جویی.

فرهنگ فارسی

انتقام جویی.

ویکی واژه

انتقام جویی.

جمله سازی با کین خواهی

فلک چون یاور شاه جهان بود بکین خواهی چو دیگر بندگان بود
چه نامه که بکین خواهی سپاه بهار نوشته سوی امیر تموز شاه خزان
ساغر زهر به کام (و) لب خندان داریم خصم در آتش رشک است ز کین خواهی ما
دل مسکین خود ار مشکین خواهید همی لقب او طرب افزای و تعب گاه کنید
آنچه به کین خواهی از تو آید فردا نه ز قباد آمدای ملک نه ز بهمن
بحر آراسته بر خویشتن از موج و حباب روز کین خواهی بدخواه تو شمشیر و سپر