ککه

لغت نامه دهخدا

ککه. [ ک َک َ / ک ِ ] ( اِ ) فضله و افگندگی آدمی، و به عربی براز و غایط گویند. ( برهان ). به هندی کسی که آن را جمع کند ککچی گویند و در اصل گه است. ( انجمن آرا ). سرگین و ککه آدمی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ککی و در تکلم اصفهانی بکسر اول است اما جهانگیری و رشیدی بفتح اول ضبط کرده اند. ( حاشیه برهان چ معین ). ککا.
ککه. [ ک َ ک ِ ] ( اِخ ) نام مسخره ای است که در زبان وی لکنت بود. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(کَ کَ یا کِ ) (اِ. ) فضله، سرگین.

فرهنگ عمید

فضله، براز، غایط، سرگین.

فرهنگ فارسی

فضله، براز، غایط، سرگین، ککی هم گفته شده
( اسم ) فضل. آدمی براز غایط.
نام مسخره ایست که در زبان وی لکنت بود.

ویکی واژه

فضله، سرگین.

جمله سازی با ککه

💡 هر آنکس ککه ما را بود دوستدار نماید بدین مرد چیزی نثار

💡 به وه‌له‌د بی‌یه‌ن جه مه‌ککه‌ی ئه‌نوه‌ر چل سال چاگه مه‌ند بی پی به پیغه‌مبه‌ر