کننده

کننده به معنای فرد یا چیزی است که عملی را انجام می‌دهد یا باعث وقوع یک وضعیت می‌شود. این واژه به عنوان پسوند به اسم‌ها اضافه می‌شود تا به معنای انجام‌دهنده یا عامل یک عمل خاص اشاره کند.

ویژگی‌ها

عملی: کننده به فرد یا چیزی اشاره دارد که عمل خاصی را انجام می‌دهد. مثلا کار کننده به فردی اشاره دارد که کاری را انجام می‌دهد.

عامل: این واژه می‌تواند به عنوان عاملی برای ایجاد تغییر یا تأثیر در یک وضعیت خاص نیز به کار رود. مثلاً در واژه چاق کننده صورت، به معنای ماده‌ای است که به چاقی و پرشدن صورت کمک می‌کند.

اهمیت

استفاده از این واژه در زبان به ما کمک می‌کند تا به راحتی نقش و عملکرد افراد یا اشیاء را در یک جمله مشخص کنیم. این واژه به ما امکان می‌دهد تا توصیف دقیق‌تری از فعالیت‌ها و نقش‌ها داشته باشیم و ارتباطات را بهتر بیان کنیم.

لغت نامه دهخدا

کننده. [ ک َ ن َن ْ دَ / دِ ] ( نف ) اسم فاعل از کندن. کاونده و کلنگ دار و آنکه جایی را بکند. ( ناظم الاطباء ). حفرکننده. حفار. ( فرهنگ فارسی معین ):
کننده تبر زد همی از برش
پدید آمد از دور جای درش.فردوسی.محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند و بر دیواری که به جانب مشرق است دری پنجمین بکندند. ( چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین ).
بیاد لعل او فرهاد جان کن
کننده کوه را چون مرد کان کن.نظامی. || از جای برآورنده. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کننده در خیبر؛ کنایه از حضرت علی. ( غیاث ) ( آنندراج ). علی علیه السلام. ( فرهنگ فارسی معین ):
مردی ز کننده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس.( منسوب به حافظ ).
کننده. [ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] ( نف ) اسم فاعل از کردن. فاعل و عامل و گماشته. کارگزار و نماینده. سازنده. ( ناظم الاطباء ). ترجمه عامل. ( آنندراج ). عامل. سازنده. انجام دهنده. ( فرهنگ فارسی معین ): و این کننده این خانه را آشکار کند. ( تاریخ سیستان ). || ( اصطلاح فلسفه ) فاعل. علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را به جای آورد. ( دانشنامه ص 69 از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

کسی که چیزی را از جایی یا از چیزی بکند.
کسی که کاری را انجام می دهد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عامل سازنده انجام دهنده. ۲ - فاعل: علت محدثه: کنند. چیز آن بود که هستی چیز را بجای آورد.

جملاتی از کلمه کننده

قوله تعالی: «قالَ رَبِّ» گفت خداوند من، «السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ» زندان دوسترست بمن، «مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ» از آنچ ایشان می‌خوانند مرا با آن، «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ» و اگر بنگر دانی از من این کوشیدن ایشان ببدی. «أَصْبُ إِلَیْهِنَّ» بایشان گرایم، «وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلِینَ» (۳۳) و آن گه کار نادانان را کننده باشم.
«أَ وَ لَمْ یَرَوْا» نمی‌نگرند، «إِلی‌ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‌ءٍ» بهر چیز که خدای آفرید که آن را شخص است، «یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ» که چون میگردد سایه های آن، «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» از راست و از چپ، «سُجَّداً لِلَّهِ» سجود کننده اللَّه را «وَ هُمْ داخِرُونَ (۴۸)» و آن وی را گردن نهاده و خویشتن افکنده خوار.
پس از آن که غزالی عزلت پیشه کرد، نظام الملک وزیر نامه ای بدو نوشت و وی را به بغداد خواند. امام غزالی نپذیرفت و در پاسخ وی نامه ای قانع کننده نوشت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال حافظ فال حافظ فال انبیا فال انبیا