کفر

واژه کفر از ریشه عربی کَفَرَ گرفته شده و در لغت به معنای «پوشاندن» یا «پنهان کردن» است. در متون اسلامی، کفر به معنای انکار ایمان یا عدم پذیرش خداوند و پیامبران است، اما در کاربردهای دیگر نیز معانی خاصی دارد.

در معنای دینی: در دین اسلام،  این کلمهبه معنای انکار خداوند، پیامبری حضرت محمد (ص)، یا اصول اساسی دین است. فردی که کفر می‌ورزد، از نظر دینی به عنوان کسی شناخته می‌شود که از ایمان به خدا و حقیقت دینی روی گردانده است. این مفهوم در مقابل ایمان قرار دارد و در قرآن کریم بارها به این آن اشاره شده است.

به معنای ناسپاسی یا بی‌اعتنایی: در برخی موارد، این واژه به معنای ناسپاسی یا انکار نعمت‌های الهی به کار می‌رود. در این معنا، کفر به روی‌گردانی از شکرگزاری و قدرشناسی نسبت به نعمت‌های خداوند اشاره دارد. این نوع ممکن است به صورت عملی یا رفتاری ظاهر شود.

در معنای فلسفی یا اخلاقی: این اصطلاح می‌تواند به معنای انکار حقایق، اصول اخلاقی، یا حتی انکار ارزش‌های انسانی باشد و به نوعی بیانگر روی‌گردانی از حقیقت و مسئولیت‌های انسانی است.

لغت نامه دهخدا

کفر. [ ک ُ ف ُ ] ( اِ ) کپور و آن قسمی ماهی باشد. ( یادداشت مؤلف ) و رجوع به کپور شود.
کفر. [ ک ُ ] ( ع مص ) ناسپاسی کردن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). انکار کردن و پوشاندن نعمت خداوند را. ( از اقرب الموارد ). ناخستو شدن. ( یادداشت مؤلف ). یقال، کفر نعمة اﷲ و بها ای جحدها و سترها. ( منتهی الارب ). || ناگرویدن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان القران ) ( غیاث ). ناگرویدن به خدای تعالی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از دهار ). ضد ایمان آوردن. ( از اقرب الموارد ). کَفر. کُفور. کُفران. ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). || ( اِمص ) ضد ایمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خلاف ایمان نزد هر طائفه ای. ( از اقرب الموارد ). الحاد و بی دینی و بی اعتقادی و بی ایمانی. ( ناظم الاطباء ) الحاد. بی دینی. ( فرهنگ فارسی معین ). خلاف دین. مقابل ایمان. ( یادداشت مؤلف ). بی اعتقادی به اسلام. از دینی بجز اسلام پیروی کردن: قل قتال فیه کبیر و صدعن سبیل اﷲ و کفر به. ( قرآن 217/2 ).
محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ
که هزل گفتن کفر است در مسلمانی منجیک.اندر اسلام و کفر هیچ پادشاه بر غور چنان مستولی نشد که سلطان شهید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 115 ). ایزد... چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود... سبکتگین را از درجه کفر بدرجه ایمان رسانید. ( تاریخ بیهقی ). من از تاریکی کفر به روشنایی آمدم به تاریکی باز نروم.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 34 ).
ورنه در دل کفرداری چون شود رویت سیاه
چون حدیث از حیدر و از شیعت حیدرکنی.ناصرخسرو.شرط کافر چیست اندر کفر ایمان داشتن.سنایی.یک خر مخوانمت که یکی کاروان خری
گرد آخورت پر از علف کفر و زندقه.سوزنی ( دیوان چ 1 ص 82 ).ماده فساد و الحاد و کفر و عناد در آن نواحی منحسم شد ومنقطع گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 291 ).
در عین قبول تو خرد را
یک رنگ نموده کفر و ایمان.خاقانی.چون من امروز در میانه نیم
چه میانجی کفر و دین باشم.خاقانی.تات ز هستی هنوز یاد بود کفر ودین
بتکده را شرط نیست بیت حرم داشتن.خاقانی.در کسوت کاد الفقر از کفر زده خیمه
در زیر سوادالوجه از خلق نهان مانده.

فرهنگ معین

(کُ ) [ ع. ] (اِمص. ) بی دینی، ناسپاسی.،~ کسی ~بالا آمدن کنایه از: برآشفتن، خشم کسی انگیخته شدن.
(کَ فَ ) [ ع. ] (اِ. ) قریه و آن در اسماء امکنه آید.
(کُ ) (اِ. ) قیر.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ ایمان] بی دینی.
۲. (اسم ) [مجاز] سخن کفرآمیز یا حاکی از کفر: کفر نگو.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] ناسپاسی.

فرهنگ فارسی

ناسپاسی کردن، ناگرویدن، ناسپاسی، بیدینی
۱ - ( مصدر ) نا سپاسی کردن کفران کردن. ۲ - الحاد ورزیدن بی دین بودن. ۳ - ( اسم ) نا سپاسی کفران نمک نشناسی. ۴ - الحاد بیدینی: ایشان منکر شدند و بر کفر خویش اصرار نمودند. یا اهل کفر. کافران بیدینان ملحدان: ( مگر خبر شد از این اهل کفر و طغیان را که فارغند ز بیم عقاب و خوف عذاب ? ) یا از کفر ابلیس مشهور تر بودن. شهرت بسیار داشتن. یا کفر کسی را در آوردن ( بالا آوردن ). او را بسیار عصبانی کردن: ( وقتی کفر مرا در می آورد غیر از کتک بگو چه چاره دارم ? )
کوه بزرگ یا پشته ای از کوه

دانشنامه آزاد فارسی

کُفر
(در لغت به معنی الحاد، انکار و پوشاندن قدر نعمت های خداوند) اصطلاحی در ادیان. در قرآن کفر با ساختارهای فعلی متفاوت بسیار بیان شده است؛ ۱. ناسپاسی و کفران نعمت و نقیض شکر و سپاس از داده های الهی (بقره، ۱۵۲؛ ابراهیم، ۷؛ نحل، ۷۲، ۱۱۲، عنکبوت ۶۷؛ روم، ۵۱؛ لقمان ۱۲۰؛ زمر، ۷)؛ ۲. اعتقاد به تثلیث و امتناع از قبول خدای یکتا (مائده، ۷ و ۷۲)؛ ۳. انجام اعمالی چون سِحر (بقره، ۱۰۲)؛ ۴. شرک ورزیدن به خدا (آل عمران، ۱۵۱)؛ ۵. گناه کردن و خطاورزیدن (روم، ۴۴)؛ ۶. ناسپاسی یا پاداش ندادن به انسان در مقابل عمل صالح، به معنای انکار عمل صالح (آل عمران ۱۱۵). همچنین کفر با ساختار اسمی در معانی متفاوت در قرآن آمده است: ۱. انکار خدا، معجزات انبیا، کتب آسمانی (آل عمران، ۵۲، ۱۶۷ و ۱۷۶، ۱۷۷؛ مائده، ۴۱؛ توبه، ۱۲، ۱۷، ۲۳، ۳۷ و...)؛ ۲. درخواست بی مورد به سبب بی دقتی در آیات الهی (بقره، ۱۰۴ و ۱۰۸)؛ ۳. عمل کافرانه با حفظ اعتقاد (بقره، ۲۱۷). نیز ← کافر

جملاتی از کلمه کفر

زبونی کفر دانم پیش دشمن اگر جانم رود گو می رو از تن
شرط مومن چیست؟ اندر خویشتن کافر شدن شرط کافر چیست؟ اندر کفر ایمان داشتن
عشق دختر کرد غارت جان او ریخت کفر از زلف بر ایمان او
میرزا تقی‌خان امیرکبیر که در زمان ناصرالدین شاه، صدر اعظم دولت ایران بود و با قتل و آزار بابیان نتوانسته بود از گسترش آئین بابی که به زعم وی موجب اشاعه کفر و وهن بر دستگاه دولت و روحانیت شده بود جلوگیری کند و تبعید باب را در کوه‌های آذربایجان بی‌نتیجه و اثر می‌دید، به شاه پیشنهاد اعدام باب را داد.