پیچان

کلمه پیچان در زبان فارسی می‌تواند به عنوان اسم، صفت یا فعل به کار رود و معانی مختلفی را به خود اختصاص دهد. این واژه به معنای شخص یا شیئی است که دارای خاصیت پیچش یا تغییر شکل می‌باشد. به عنوان مثال، در برخی از اصطلاحات محلی، ممکن است به معنای پیچ و تاب یا چرخش مورد استفاده قرار گیرد. در نگارش این کلمه، باید دقت کرد که به صورت صحیح نوشته شود و از املای نادرست آن پرهیز شود. همچنین، به عنوان یک صفت، این واژه می‌تواند در جملات توصیفی نقش مهمی ایفا کند؛ به عنوان نمونه، می‌توان گفت: یک پیچان زیبا در بالای تپه واقع شده است. استفاده صحیح از این لفظ در جملات لازم است تا با مفهوم مورد نظر هماهنگ باشد. این نکات نشان‌دهنده اهمیت دقت در به کارگیری این کلمه در متن‌ها و جملات مختلف است.

لغت نامه دهخدا

پیچان. ( نف، ق ) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن. پیچنده

فرهنگ معین

(ص فا ) ۱ - مشوش، مضطرب. ۲ - در حال پیچیدن.

فرهنگ عمید

۱. = پیچاندن
۲. (صفت ) پیچیده.
۳. (قید ) در حال پیچیدن.

فرهنگ فارسی

پیچنده، درحال پیچیدن
( صفت ) ۱- پیچنده: بخوردند و کردند آهنگ خواب بسی مار پیچان بر آمد ز آب. ( فردوسی ) ۲-روی بر گرداننده روی بر تابنده پرهیز کننده روی گردان: بسنده نباشیم با شهر خویش همی شیر جوییم پیچان زمیش. ( شا. بخ ۳ ) ۲۳۳۱: ۸- بهم بر آیندهمانند طومار بهم پیچیده: چو با مهتران گرم کرد اسب شاه زمین گشت جنبان و پیچان سیاه. ( فردوسی ) ۴- در حال پیچیدن. ۵- مضطرب مشوش بی آرام بسبب دردی یا اندوهی برخود پیچنده: بخورد و ز خوان زار و پیچان برفت هم راند تا خان. خویش تفت. ( فردوسی ) یا بیت یا مصراع پیچان.بیت یا مصراعی که بتامل و تفکر معلوم شود: مصرع پیچانم از من اهل دانش.بگذرید عقده از دل وا شود گر پی بمضمونم برید.

جملاتی از کلمه پیچان

باد را راه در آن طره پیچان نبود شانه را دست بر آن زلف پریشان نبود
عنان ای دل ز مژگانش بپیچان که یک تن مرد یک لشکر نباشد
دیوانه دلم زلف پریشان که دارد جانم شکن طره پیچان که دارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم