پرتو

پرتو

معنی عمومی

شعاع و روشنایی: پرتو به معنای شعاع نوری است که از یک منبع نوری ساطع می‌شود، این نور می‌تواند به صورت مستقیم یا به‌صورت انعکاسی باشد.

در علم نورشناسی

در علم فیزیک و نورشناسی، این کلمه به باریکه‌ای از نور اطلاق می‌شود که این باریکه می‌تواند به سه نوع تقسیم شود:

همگرا: پرتوهایی که در یک نقطه به یکدیگر می‌رسند.

واگرا: پرتوهایی که از یکدیگر دور می‌شوند و هرگز به هم نمی‌رسند.

موازی: پرتوهایی که در یک امتداد منتشر می‌شوند و در بی‌نهایت به هم می‌رسند.

استفاده‌های دیگر

شراب پرتقال: این واژه همچنین به نوعی شراب معروف از کشور پرتغال نیز اشاره دارد.

لغت نامه دهخدا

پرتو. [ پ َ ت َ / تُو ] ( اِ ) شعاع. ( برهان ) ( زمخشری ). روشنائی. ( برهان ). ضوء. ( زمخشری ). تاب. سنا. ( دهار ). روشنی. نور. ضیاء. تابش. فروغ. ( برهان ) ( غیاث اللغات ). و صاحب غیاث اللغات گوید بمعنی سایه چنانکه مشهور شده خطاست: سنا؛ پرتو روشنائی. ( زمخشری ). عَب ء؛ پرتو آفتاب. ( منتهی الارب ):
چو شب پرنیان سیه کردچاک
منور شد از پرتو هور خاک.فردوسی.در صدر مجلس منقله ای نهاد و حواشی آن بخانه های مربع و مسدّس و مثمن و مدوّر مقسم گردانیده که پرتو آن نور دیده ها را خیره و تیره میکرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). سایه کردگار پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان... ( گلستان ). و بضاعت مزجات بحضرت عزیز آورده و شبه در بازار جوهریان جوی نیرزد و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندهد. ( گلستان ).
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا بفلک
از فروغ تو بخورشید رسد صد پرتو.حافظ.در هر دلی که پرتو خورشید عشق گشت
خورشید عقل بر سر دیوار میرود.عمادی. || آسیب. صدمه. ( برهان ). || عکس. انعکاس. نور. نور منعکس:
ز نور او تو هستی همچو پرتو
وجود خود بپرداز و تو او شو.ناصرخسرو ( روشنایی نامه چ تقوی ص 523 ). کلیمی که چرخ فلک طور اوست
همه نورها پرتو نور اوست.سعدی.پرتو نور از سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا.سعدی. || اثر. تأثر:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.سعدی.- پرتو افکندن؛ درخشیدن. انعکاس.
- پرتوکردن؛ در بعض لهجات ایرانی، پرتاب کردن.
- امثال:
چراغ در پرتو آفتاب رونقی ندارد.
پرتو. [ پ ُ ] ( اِ ) شراب معروف کشورپرتقال که نوعی می پخته است. رجوع به پرتکال شود.

فرهنگ معین

(پَ ) (اِمر. ) ۱ - فروغ و روشنایی. ۲ - بازتاب نور. ۳ - اثر، تأثر.

فرهنگ فارسی

فروغ، روشنی، شعاع، روشنایی که ازجسم نورانی است
( اسم ) ۱- فروغ و روشنایی و شعاع که از جرمی نورانی ظاهر شود روشنی نور تابش ضیائ. ۲- انعکاس نور. ۳- اثر تائ ثر: ( پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بداست. ) ( سعدی ) ۴- آسیب صدمه. ۵- شعاع.
شراب معروف کشور پرتقال که نوعی می پخته است

فرهنگ اسم ها

اسم: پرتو (دختر) (فارسی) (تلفظ: parto (w)) (فارسی: پَرتو) (انگلیسی: partow)
معنی: درخشش، تلألؤ، روشنایی، شعاعی که از منبع نورانی یا گرما ساطع می شود، ( به مجاز ) اثر، تأثیر، تلألو

جملاتی از کلمه پرتو

این روزنامه از سال ۱۳۴۴ هـ.ق به وسیله حسین پرتو در شیراز به چاپ رسیده است.
دولت نروژ قصد دارد تا در سال ۲۰۰۷ محل مستحکمی برای نگهداری ۱۰ هزار دانه گیاهی در یکی از غارهای این جزیره بسازد تا در صورت در گرفتن یک جنگ هسته‌ای در جهان، این دانه‌ها از پرتوهای اتمی در امان بمانند.
مثال مناسب این واقعه در پرتوهای به شدت دقیق شده در رهگیری پرتو است. برخی از کامپایلرها می‌توانند اینگونه موارد را تشخیص بدهند و کدهای سریع‌تری تولید کنند، ولی ممکن است قواعد نحوی موجود در ساختار زبان‌های برنامه‌نویسی، اینگونه بهینه‌سازی‌ها را محدود کنند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم