وهاج

لغت نامه دهخدا

وهاج. [ وَهَْ ها ] ( ع ص ) شدیدالوهج. ( اقرب الموارد ). تابان. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). فروزنده. درخشنده. ( مهذب الاسماء ). افروخته و فروزان و روشن و درخشنده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): بر دفع و انتقام چون برق وهاج و سیل ثجاج... ( جهانگشای جوینی ).
- خاطر وهاج؛ خاطر ( ذهن ) فروزنده ودرخشنده: اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیهه من چون رؤیت گشته بود. ( چهارمقاله ص 58 ).
- سراج وهاج؛ چراغ فروزان و تابان.
|| سوزان. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(وَ هّ ) [ ع. ] (ص. ) فروزان، درخشان.

فرهنگ عمید

بسیاردرخشنده، درخشان، فروزان.

فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱- فروزان فروزنده. یا خاطر ( ذهن ) وهاج. خاطر(ذهن ) فروزنده و درخشنده: (( اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاچ و اکرام وانعام آن پادشاه مرا بد آنجا رسانیده بود که بدیه. من چون رویت گشته بود... ) ۳ - سوزان.

فرهنگ اسم ها

اسم: وهاج (پسر) (عربی) (تلفظ: vahhāj) (فارسی: وَهاج) (انگلیسی: vahhaj)
معنی: فروزان، روشن، ( به مجاز ) تیز، تند

ویکی واژه

فروزان، درخشان.

جمله سازی با وهاج

السلامونی (به عربی: السلامونی) یک منطقهٔ مسکونی در مصر است که در استان سوهاج واقع شده‌است.
قرةالعین من آن اختر برج اخوی هم نیامد که سراجم شود از وی وهاج
ادفا (به عربی: إدفا) یک روستا در مصر است که در استان سوهاج واقع شده‌است.
استان سوهاج (به عربی: محافظة سوهاج) از استان‌های کشور مصر است.
گر نه پروانه ز رای تو برد شمع فلک کی درین گنبد پیروزه کند وهاجی
ادریبه یک منطقهٔ مسکونی در مصر است که در استان سوهاج واقع شده‌است.