وقار

وقار و سکینه در بسیاری از روایات اهل بیت به طور همزمان به کار رفته‌اند. اگرچه این دو واژه از نظر معنا به یکدیگر نزدیک هستند، اما دانشمندان زبان‌شناسی تفاوتی میان آن‌ها قائل شده‌اند. به این صورت که این واژه به آرامش بدنی اشاره دارد، در حالی که سکینه به آرامش و سکون درونی و قلبی مربوط می‌شود. در زبان عربی، هر دو واژه به معنای آرامش و سکون هستند، اما این واژه بیشتر به آرامش ظاهری و بدنی اشاره دارد، در حالی که سکینه به آرامش درونی و قلبی اختصاص دارد. در کتاب لسان العرب، واژه وَقْر به معنای سنگینی در گوش تعریف شده است. به گفته برخی، این واژه به از دست رفتن کامل شنوایی اشاره دارد، در حالی که ثقل به حالتی اطلاق می‌شود که مقداری از شنوایی هنوز باقی مانده است. اگر این واژه با کسره خوانده شود، به معنای حمل بار سنگین بر دوش یا سر به کار می‌رود؛ به عنوان مثال، جاء یحمل وِقْرَه به معنای با باری که بر دوش یا سر داشت آمد است. بنابراین، این واژه که به معنای آرامش است، به نوعی به این مفهوم اشاره دارد که سنگینی و باری که بر دوش فرد است، او را ساکن و آرام می‌سازد. همچنین در لسان العرب آمده است که وَقار به معنای حلم و رزانة نیز به کار می‌رود، که این معنا نیز به تأثیرات بار سنگین اشاره دارد که پیش‌تر ذکر شد.

لغت نامه دهخدا

وقار. [ وَ ] ( ع مص ) وقارة. آهسته و بردبار گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || به آرام شدن. ( ترجمان علامه جرجانی، ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || ( اِمص ) آهستگی و بردباری. ( اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). آرامیدگی و آهستگی. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ):
بازیگه شمس و قمر و ببر و هزبر است
منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است.منوچهری.آن رسول مجتبی وقت نثار
خواستی از ما حضور و صد وقار.مولوی.تو را خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش.سعدی.تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار
بازی و ظرافت به ندیمان بگذار.سعدی.|| بزرگواری. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || حلم و تمکین و گرانباری. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ( ص ) رجل وقار؛ مرد آهسته و بردبار. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع. ] (اِمص. ) آهستگی، سنگینی، بزرگواری.

فرهنگ عمید

۱. حالت فرد بامتانت و سنگین.
۲. آرامی، آهستگی.
۳. [قدیمی] شکوه و جلال، عظمت.

فرهنگ فارسی

نامش میرزا احمد تخلصش وقار و نخستین پسر وصال شیرازی است پدرش از هشت سالگی تربیت و تعلیم و ارشاد او را بعهده گرفت تا در فن خوشنویسی شعر معانی بیان و فلسفه استاد گشت. پس از مرگ پدر در سال ۱۲۶۵ ه.ق. بهندوستان سفر کرد و در آنجا به نوشتن و تصحیح کتاب مثنوی مولانا جلال الدین بلخی همت گماشت و آن کتاب را بخط نسخ در ۱۱۶ صفحه نوشت و تحشیه کرد و بچاپ رساند و هم در این سفر مثنوی [ بهرام و بهروز ] را سرایید و آنرا در ربیع الثانی ۱۲۶۶ بپایان رساند. پس از بازگشت از هند مدت ۸ سال در شیراز ماند و پس از آن بتهران آمد. در سال ۱۲۷۴ گویا بوسیله صدراعظم به ناصرالدین شاه معرفی شد و پس از چند مسافرت به شیراز و تهران و کرمانشاه در سال ۱۲۹۸ پس از ۶۶ سال زندگی جهان را بدرود گفت. وقار از خاندان وصال دانشمندی بنام است و تالیفات فراوان دارد و از آن جمله است: اطواق الذهب که از نثر و نظم مرکب است - انجمن دانش در آداب و اخلاق. کتاب [ شرح و ترجمه نامه علی ( ع ) به مالک اشتر ] و [ مثنوی بهرام و بهروز ] و [ مثنوی خضر و موسی ] و [ قانون الصداره ] و [ مرغزار ] و [ کتاب مجالس السنه و محافل الازمنه ] و [ عشره کامله ] و [ ترجمه منظومه عربی حاجی ملا هادی سبزواری ] و [ سیاحت نامه از شیراز تا بندر ابوشهر ] و [ اهبه الادیب ] و [ ریحانه الادب ] و [تاریخ چهارده معصوم] و [ رساله در علم بدیع ] و غیره.
بردبارشدن، آهستگی، بردباری، سنگینی، بزرگوار
۱- (مصدر ) آهسته وبردبارگردیدن. ۲ - (اسم ) آهستگی و بردباری حلیم: (( الماخوبیش آنکه مردم را لباس وقار و آرام دهد. ) ) یا اهل وقار. باوقار. یا با وقار. یا بی وقار. بی تمکین سبک بی ثبات.

فرهنگ اسم ها

اسم: وقار (پسر) (عربی) (تلفظ: va (e) qār) (فارسی: وقار) (انگلیسی: vaghar)
معنی: متانت، سنگینی، آهستگی، آرامی، شکوه، جلال، حالت کسی که حرکات جلف و سبک از او سر نمی زند و احترام دیگران را برمی انگیزد، ( در قدیم ) شکوه و جلال، ( در عرفان ) در اصطلاح حکمت عملی آن است که وقتی نفس در پی نیل به چیزی است، آرام باشد تا از شتابزدگی، از حد درنگذرد، بدان شرط که مطلوب او از دست نرود

دانشنامه آزاد فارسی

وَقار
(در لغت به معنی بردباری، سنگینی و ثبات) مراد آن است که انسان، سنگینی و بردباری و آرامش خود را آن گاه که به سوی مطلوبی حرکت می کند حفظ نماید و در این کار اوّلاً، از شتاب زدگی بپرهیزد؛ ثانیاً، آرامش و سنگینی وی موجب ازدست رفتن مطلوب نگردد.

جملاتی از کلمه وقار

ادیب سلطنه هم بد نشد در آخرِ کار اگر چه اوّل شب با وقار و تمکین بود
دید چشم هر که او را دید روز بار و بزم آفتاب باسکون و آسمان با وقار
همه پاک و معصوم و نص از خدای پیمبر وقار و فرشته شعار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم