ورع

معانی لغوی و اصطلاحی

دوری از گناه: ورع به معنای پرهیز از گناهان و انجام کارهای ناپسند است. این مفهوم به فرد کمک می‌کند تا در زندگی خود از رفتارهایی که موجب نارضایتی خداوند می‌شود، دوری کند.

پرهیزکاری و پارسایی: این اصطلاح به عنوان ویژگی‌ای اخلاقی و دینی، نشان‌دهنده تعهد فرد به رعایت اصول اخلاقی و دینی است و به او کمک می‌کند تا در مسیر درست زندگی کند.

ورع در تصوف

دوری از شبهات: در اصطلاح عارفان و صوفیان، ورع به معنای اجتناب از هرگونه شبهه و مورد مشکوک است. این اجتناب به دلیل ترس از ارتکاب محرّمات و خطاهای بزرگ‌تر صورت می‌گیرد.

قناعت به حلال اندک: این واژه همچنین به معنای رضایت به روزی حلال و دوری از هر آنچه که ممکن است فرد را به گناه و معصیت نزدیک کند، است. این مفهوم شامل حفظ نفس از افتادن در ورطه منهیات و گناهان می‌شود.

کمال ورع

به این معناست که فرد از هر آنچه که او را از خداوند دور کند، بپرهیزد. این شامل اجتناب از مواردی است که حتی عقل انسان نیز آنها را مکروه می‌داند. به عبارت دیگر، این ویژگی فراتر از صرفاً اجتناب از محرّمات شرعی است و به یک نگرش جامع و عمیق به زندگی و رفتارهای فردی اشاره دارد.

مترادف‌ها و متضادها

مترادف‌ها: اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پرهیز، پرهیزگاری، تقوا، زهد.

متضاد: ناپارسایی.

لغت نامه دهخدا

ورع. [ وَ ] ( ع مص ) وَرَع. وَراعَة. وَروع. وُروع. پرهیزگار گردیدن و بازایستادن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به وراعة شود.
ورع. [ وَ رَ ] ( ع مص ) وراعة. وَروع. وُروع. پرهیزگار گردیدن و بازایستادن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پرهیزگار شدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادربیهقی ). رجوع به وراعة شود. || ( اِمص ) پرهیزگاری. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). تقوی. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رِعَة. ( منتهی الارب ). زهد. ( ناظم الاطباء ). ریعه. ( منتهی الارب ). خویشتن داری. ( دهار ). گویند ورع ترک منهیات است و تقوی ترک شبهات است و عکس آن را نیز گفته اند و در تعریفات آمده: ورع اجتناب کردن از شبهات است از ترس وقوع در محرمات و گفته اند ورع ملازمت اعمال نیکو و پسندیده است و گفته اند ورع ترک همه شبهات است و ترک کلام ها و کارهایی است که برای انسان بیهوده است. ( از اقرب الموارد ). ورع عبارت از آن است که نفس را اعمال پسندیده ملازمت نماید وفتور و قصور راه ندهد. ( نفایس الفنون ):
ولیکن اولیا را غیر از این است
مر ایشان را ورع عین الیقین است.ناصرخسرو.گر شما را طاعتست و زهدو تقوی و ورع
باک نیست چون دوست اندر عهد و در پیمان ماست.عطار.مرائی که چندین ورع مینمود
چو دیدند هیچش در انبان نبود.سعدی.|| ( ص ) بددل ترسنده. ( منتهی الارب ). جبان. بددل. ( ناظم الاطباء ). جبان. ( اقرب الموارد ). ترسو. || خرد ضعیف و بی خیر و فایده. ( اقرب الموارد ). صغیر و ضعیف که فایده ای در آن نباشد. ( ناظم الاطباء ).
ورع. [ وَ رِ ] ( ع ص ) پرهیزگار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). پارسا. باورع. خویشتن دار. پارسای. ( نصاب ). || بددل. || خرد و حقیر. کوچک. || سست. || بی خیر و بی فایده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ترسو و جبان. ( ناظم الاطباء ).
ورع. [ وُ / وُ رُ ] ( ع مص ) بددل و خرد و بی خیر و فایده گردیدن. || سست و ضعیف شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(وَ رَ ) [ ع. ] (اِمص. ) پرهیزگاری، پارسایی.

فرهنگ عمید

۱. دوری کردن از گناه، پرهیزکاری، پارسایی.
۲. (تصوف ) دوری کردن از شبهات از ترس ارتکاب محرّمات.
پرهیزکار، پارسا.

فرهنگ فارسی

دوری کردن ازگناه، پرهیزکاری، پارسایی
( اسم ) ۱ - پرهیزگاری تقوی پارسایی: هیچ کس از افراد عالم زهد و اطواد جهان ورع شعر را انکار نکرده اند. یا ارباب ورع. پرهیزگاران پارسایان: تبرک بمجالست ارباب ورع و مثافنت صلحا از ملوک عالم ممتاز گردانیده است. یا اهل ورع. ارباب ورع:... که بعضی بهر کس از ایم. اهل ورع و ارباب خاندانهای قدیم و حق داران همین دولتخانه ارزانی فرموده است... ۲ - اجتناب ازشبهات ازترس وقوع در محرمات
بد دل و خرد و بی خیر و فایده گردیدن سست و ضعیف شدن

جملاتی از کلمه ورع

ساقی، سپاه زهد و ورع را چو بشکنی اول بگو که توبه ی ما را چه می کنی
مشکلِ زهد و ورع بگشادیم توبه چون زلفِ بتان بشکستیم
آن جا نپذیرند نماز و ورع و زهد آنچ از تو پذیرند درین کوی نیازست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم