شفتالو میوهای آبدار از درخت هلو است که دارای هستهای سخت، گوشت زرد یا نسبتاً سفید و پوستی مخملی میباشد. این میوه بر اساس چسبندگی گوشت به هسته به دو دسته هستهٔ جدا و هستهٔ چسب تقسیم میشود. در ایران، شفتالو به میوهای دیگر اشاره دارد که از این میوه شیرینتر است، اندازهاش کوچکتر از هلو بوده و هستهاش همیشه چسبیده است. همچنین، پوست آن کرک کمتری نسبت به آن دارد و رنگش کمی متفاوتتر است. برگهٔ شفتالو نیز از آن مرغوبتر است. یکی دیگر از میوههایی که ارتباط زیادی با آن دارد، شلیل است. ارتباط شلیل با هلو به حدی است که گاهی اوقات محصولات آن شامل تعدادی شلیل و بالعکس میشود. شلیل نوعی هلو با ژن مغلوب است که میوههای بدون کرک تولید میکند. آمار جهانی نشان میدهد که به عنوان محبوبترین میوه از نظر طعم و مزه در جهان شناخته میشود. از دیگر انواع آن میتوان به انجیری یا کتابی اشاره کرد. این میوه به عنوان میوهای بومی ایران شناخته میشود. درخت آن سه نوع شاخه تولید میکند: شاخههای ساده، مرکب و کاذب. شاخههای ساده تنها جوانههای رویشی را تولید میکنند. شاخههای مرکب هم جوانههای رویشی و هم زایشی دارند، در حالی که شاخههای کاذب در طول خود جوانههای زایشی و در نوک جوانههای رویشی را ایجاد میکنند که در زمان هرس، نوک این شاخهها حذف میشود. جوانههای گل این درخت به صورت ساده و در کنار شاخههای یک ساله شکل میگیرند. این میوه مانند سایر میوهها خاصیت ادرارآور و ملین دارد. گوشت آن حاوی سلولزهای نرم است و به راحتی هضم میشود. این میوه نسبتاً کمتریش است و مواد قندی و نشاستهای آن به آسانی قابل هضم بوده و معده به راحتی آن را تحمل میکند. همچنین منبع غنی از ویتامینها، به ویژه ویتامینهای B1، B2 و A است.

هلو
لغت نامه دهخدا
- مثل هلوی پوست کنده؛ در وصف چهره ای گویند که زیبا، شاداب و سرخ و سفید باشد. ( از یادداشتهای مؤلف ).
- امثال:
همین هلو، همین گلو؛ یعنی همین است که هست. جز این نخواهد بود.
|| ریسمانی را گفته اند که طفلان از جایی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. ( برهان ).
هلو. [ هََ ] ( اِخ ) دهی است از بخش بانه شهرستان سقز که 75 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، توتون، لبنیات و چوب جنگلی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ اسم ها
معنی: عقاب ( نگارش کردی


جملاتی از کلمه هلو
همه نامداران ایران زمین گرفتند بر پهلوان آفرین
پس آنگه به گرز سپ فرمود شیر که ای نامور پهلوان دلیر