لغت نامه دهخدا
نیک انجام. [ اَ ] ( ص مرکب ) خوش عاقبت. عاقبت به خیر. نیکوسرانجام:
چون بخت نیک انجام را باما به کلی صلح شد
بگذار تا جان می دهد بدگوی بدفرجام را.سعدی.به دور عدل تو ای نیک نام نیک انجام
خدای راست بر آفاق نعمتی طایل.سعدی.
نیک انجام. [ اَ ] ( ص مرکب ) خوش عاقبت. عاقبت به خیر. نیکوسرانجام:
چون بخت نیک انجام را باما به کلی صلح شد
بگذار تا جان می دهد بدگوی بدفرجام را.سعدی.به دور عدل تو ای نیک نام نیک انجام
خدای راست بر آفاق نعمتی طایل.سعدی.
(اَ ) (ص مر. ) خوش عاقبت.
کسی که آخر و عاقبت کارش خوب باشد، خوش عاقبت.
( صفت ) آنکه پایان کارش خوب باشد: خوش عاقبت.
خوش عاقبت.
💡 بسی است پرتگه اندر ره هوی، پروین مپوی جز ره پرهیز و باش نیک انجام
💡 استقرار دودمان باگراتونی بعد به تأسیس چند تن دیگر از ارمنستان به رهبری شاهزاده: و پادشاهی تارون، واسپوراکان، قارص و سیونیک انجامید.
💡 دانی چرا زاهد نبرد از می کشیدن بهرهای ز آغاز میپنداشت بد اینکار نیک انجام را
💡 به دور عدل تو ای نیک نام نیک انجام خدای راست بر افاق نعمتی طایل
💡 گر فروغی فخر خواهی بر همایون آفتاب در همایون ظل ظل الله نیک انجام باش