لغت نامه دهخدا نورتاب. ( نف مرکب ) نورتابنده. نورافشان. تابناک. منبع نور و روشنی: خاک درِ توکه نورتاب است سیبی به دو کرده آفتاب است.خاقانی.
فرهنگستان زبان و ادب {abat-jour (fr. )} [عمومی] چراغی معمولاً پایه دار که سرپوشی برای تنظیم نور داشته باشد
جمله سازی با نورتاب چون گنه کمتر بود نیم آفتاب منکسف بینی و نیمی نورتاب مطلع نور سیادت آن جمال نورتاب مشرق خورشید دانش آن دل دانشپذیر