لغت نامه دهخدا
- نشانیدن آتش؛ اطفاء. خاموش کردن آتش را. ( یادداشت مؤلف ).
- نشانیدن چراغ؛ کشتن و خاموش کردن چراغ را. ( یادداشت مؤلف ).
- نشانیدن عطش؛ برطرف کردن تشنگی را.
|| نشانیدن گرد و غبار؛ صافی کردن هوا از گرد و غبار. ( یادداشت مؤلف ).
- کسی را به جای خود نشانیدن یا کسی را سرجایش نشانیدن؛ او را از تجاوز حدّ ادب و امثال آن با اخطار و عتاب و شتم یا عملی چون ضرب یا جنگ و غلبه منع کردن.( یادداشت مؤلف ). او را گوشمال دادن.
- نشانیدن ورم؛ کم کردن ورم را. ( یادداشت مؤلف ).
|| اغراس. غرس. ( منتهی الارب ). کاشتن. غرس کردن. || ترصیع کردن. نصب کردن گوهر در چیزی. || نشان کردن. رسم کردن. اثر کردن. ( ناظم الاطباء ). و نیز رجوع به نشاندن شود.