کلمه نزار در زبان فارسی به معنای رنجور، بیمار یا ضعیف است. این واژه در جملات مختلف به راحتی قابل استفاده میباشد و میتواند احساساتی عمیق را منتقل کند. به عنوان مثال، وقتی کسی را توصیف میکنیم که در شرایط جسمی یا روحی نامساعدی قرار دارد، میتوانیم از این کلمه بهره ببریم. این اصطلاح میتواند به توصیف حالاتی اشاره کند که فرد در آن به نوعی آسیبپذیر و شکننده است. استفاده از نزار در مکالمات روزمره و متون ادبی، به ما کمک میکند تا به سادگی و با عمق بیشتری وضعیتهای مختلف را بیان کنیم. این واژه به ما یادآوری میکند که در برخی لحظات زندگی، همه ما ممکن است با چالشهایی مواجه شویم که ما را در وضعیت نزار قرار میدهد.
نزار
لغت نامه دهخدا
چون خدمت او کردی او در تو نگه کرد
فربه شوی از نعمت او گرچه نزاری.فرخی.خدای داند کاین پیش تو همی گویم
تنم ز شرم همی گردد ای امیر نزار.فرخی.خزان درآمد و آن برگها بکند و بریخت
درخت از این غم چون من نژند گشت و نزار.فرخی.عذر خود پیش منه زانکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.فرخی.بوستان افروز پیش ضیمران
چون نزاری پیش روی فربهی.منوچهری.کوچک دو کفت مه ز دو دریای بزرگ است
بسیار نزار است به از مردم فربه.منوچهری.او می خورد به شادی و کام دل
دشمن نزار گشته و فرخسته.ابوالعباس عباسی.این رمه مر گرگ مرگ راست همه پاک
آنکش دنبه است و آنکه خشک و نزار است.ناصرخسرو.ای آنکه کردگار ز بهر تو جفت کرد
با جان هوشیارم شخص نزار من.ناصرخسرو.چون از اینجا جان تو فربه شود
تن چه فربه چه نزار اندر زمین.ناصرخسرو.شراب ممزوج مردمان لاغر و خشک و نزار را زیان دارد. ( نوروزنامه ).
عشقت بره دومادر آمد
هرگز نشود نزار و لاغر.عمادی شهریاری.یک چند بی شبانی حزم تو بوده اند
گرگ ستم سمین، بره عافیت نزار.نظامی.به که ضعیفی که در این مرغزار
آهوی فربه ندود با نزار.نظامی.بعدسه روز و سه شب کاشتافتند
یک ابوبکر نزاری یافتند.مولوی.به جسد کی شود ضعیف قوی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ضعیف، ناتوان.
۳. [قدیمی] افسرده، رنجور.
۴. بی چربی.
فرهنگ فارسی
لاغر، ضعیف، ناتوان، افسرده، رنجور، گوشت بی چربی
۱ - ( صفت ) لاغر: چون خدمت اوکردی واودرتونگه کرد فربه شوی ازنعمت اوگرچه نزاری. ( فرخی عبد.۲ ) ۳۷۷ - ناتوان ضعیف.۳ - رنجور.۴ - ( اسم ) گوشت بی چربی: ( ازگوشتها ) آنکه نزارتر بودطبیعت خشک بکند.
المصطفی لدین الله بن مستنصر خلیفه فاطمی و مصر و امام اسماعیلیان است و بعد از پدرش مستنصر.
فرهنگستان زبان و ادب
ویکی واژه
جمله سازی با نزار
در دستِ هوا زبون نزاری نتوان زِ سرِ محال برخاست
از کویِ تو جان برد نزاری هرگز نبرد خیال باشد
خود نزاری چو مرغ تسلیم است بود فارغ ز دام و دانۀ دور