نرم

نُرم یکی از مفاهیم کلیدی در ریاضیات است که در زمینه‌های مختلف علوم و مهندسی کاربردهای فراوانی دارد. یکی از مهم‌ترین کاربردهای نُرم در یادگیری ماشین و یادگیری عمیق است. این مفهوم معمولاً برای ارزیابی خطای یک مدل به کار می‌رود. همچنین، نُرم برای محاسبه تفاوت بین خروجی یک شبکه عصبی و مقدار مورد انتظار نیز استفاده می‌شود. به طور کلی، نُرم را می‌توان به عنوان طول یک بردار در نظر گرفت؛ این مفهوم تابعی است که یک بردار را به یک مقدار مثبت تبدیل می‌کند. به علاوه قسمتی از مرتع که نسبتاً مرطوب‌تر و دارای آبشخور است، نرم محسوب می‌شود.

لغت نامه دهخدا

نرم. [ ن َ ] ( ص ) هندی باستان: نمرا ( مطیع، منقاد )، اوستا: نمره واخش ( ؟ )، پهلوی: نرم ( نرم، لطیف )، افغانی و بلوچی ووخی: نرم، کردی: نرم، نرم، زازا: نمر. جسمی که به هنگام لمس و تماس لطیف وملایم نماید. ضد سخت. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). جسمی که در لمس ملایم باشد. مقابل سخت. ( فرهنگ نظام ). چیزی که در لمس احساس زبری و درشتی از آن نشود. املس. ( ناظم الاطباء ). مقابل زبر. مقابل خشن:
به گاه بسودن چو مار است نرم
ولیکن گه زهر دادنش گرم.فردوسی.همی خورد هر چیز تا گشت سیر
فکندند پس جامه نرم زیر.فردوسی.چو سنجاب و قاقم چو روباه نرم
چهارم سمور است کش موی گرم.فردوسی.هره نرم پیش من بنهاد
هم به سان یکی تلی مسکه.حکاک.دل کند سخت جامه نرمت
خورش خوش برد ز سر شرمت.سنائی.فکنده مشکین چنبر فراز سیمین ماه
نهفته سنگین سندان به زیر نرم حریر.شیبانی. || صاف. صیقلی. ( ناظم الاطباء ): شرک در امت من پوشیده تر است از رفتن مورچه خرد در شب سیاه بر سنگ نرم. ( ابوالفتوح رازی ). || آواز بم و پست و آهسته. ( ناظم الاطباء ). تاجرانه. پست. ملایم. مقابل بلند: و رسول ساعتی مناجات بکرد و سخن نرم در گوش علی بگفت. ( قصص الانبیاء ص 340 ). عزرائیل بر صورت اعرابی بیامد و بر در حجره سید عالم بایستاد، در بزد و آواز نرم درداد. ( قصص الانبیاء ص 242 ). نخست به رفق و مدارا و سخنهای خوب خشم او ساکن باید کرد و به حکایتهای خنده ناک و بازیهای طرفه و سماع آهسته و آواز نرم مشغول باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
به گوش حریفان مست صبوح.سعدی. || ملایم. حلیم. بردبار. ( ناظم الاطباء ). مهربان. سلیم. نرمخو: سغد ناحیتی است... با نعمتی فراخ... و مردمان نرم دین دار. ( حدودالعالم ). او را یزدجرد نرم گفتندی از آنچ سلیم بود. ( فارسنامه ابن بلخی ص 22 ). و این یزدجرد را کی پسر بهرام بود از بهر آن یزدجرد نرم گفتندی بر چندانک در یزدجرد جدش درشتی و بدخوئی بود. ( فارسنامه ابن بلخی ص 82 ). || شخص حرف شنو و فرمانبردار. ( فرهنگ نظام ). || ابله. گول. || باملاطفت. لطیف. نازک. ( ناظم الاطباء ). عطوف. رحیم. صاحب رقت:
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب

فرهنگ معین

(نَ ) [ په. ] (ص. ) ۱ - لطیف. مق زبر. ۲ - هرچیز کوبیده. ۳ - صاف. ۴ - خوشایند و دلنیشن. ۵ - انعطاف پذیر. ۶ - مهربان، رئوف. ۷ - آهسته، آرام.

فرهنگ عمید

۱. دارای حالت کوبیده، بیخته، و آردمانند.
۲. [مقابلِ سفت و سخت] ملایم.
۳. صاف، هموار.
۴. لطیف.
۵. [مجاز] آهسته و آرام.
۶. [قدیمی، مجاز] آسان.
* نرم کردن: (مصدر متعدی )
۱. کوبیدن چیزی.
۲. [مجاز] رام کردن.

فرهنگ فارسی

هرچیزکوبیده وبیخته که مانند آردباشد، هرچیز، ملایم، نقیض سفت وسخت، صاف وهموار
(صفت )۱ - جسمی که درموقع لمس وتماس لطیف وملایم نمایدمقابل سخت: حاسه لمس اضداد بسیاررایابدکه از آن جمله گرم وسرداست وتروخشک وساده ودرشت ونرم وسخت.۲ - هرچیز کوبیده وبیخته مثل آرد.۳ - صاف صیقلی: مثل سنگی نرم است سخت که بر آن خاک خشک پاشیده باشند.نرم ونازک.لطیف وظریف. ۴ - آهسته مقابل جهر: درنمازپیشین ودیگر جهربگزاشت وقرائت نرم خواند.
ده خرابه ای است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل است.

جملاتی از کلمه نرم

گرچه در خدمت صدر تو هنرمندانند وین رهی باردل و زحمت خاطر باشد
بپرسیدش اول به آواز نرم به شیرین زبانی دلش کرد گرم
دگر باره به نرمی گفت با ماه سخنهایی که برد او را دل از راه