نامحتمل

لغت نامه دهخدا

نامحتمل. [ م ُ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) غیرقابل تحمل. تحمل ناشدنی. تحمل ناکردنی. نابردنی:
خیزم بروم که صبر نامحتمل است
جان در قدمش کنم که آرام دل است.سعدی.
نامحتمل. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ص مرکب ) غیرمحتمل. که ممکن و محتمل نیست. که در مظان احتمال قرار ندارد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه که محتمل و ممکن نیست مقابل محتمل.
غیر محتمل. که ممکن و محتمل نیست.

جمله سازی با نامحتمل

یک رویکرد ترکیبی این است که سیستم مشخصاً بررسی کند آیا در شرایط کنونی آن حالت نامحتمل اصلاً اتفاق می‌افتد یا نه، و اگر اتفاق نمی‌افتد این الگوریتم را جایگزین الگوریتم هزینه‌برترِ در حال استفاده کند. گرچه با تغییر کردن شرایط، یا در صورت در نظر گرفته نشدن برخی شرایط، مشکل نامحتمل ممکن است رخ دهد.
خیزم بروم چو صبر نامحتملست جان در قدمش کنم که آرام دلست