نادان به معنای فردی است که از دانش و آگاهی کافی برخوردار نیست و در نتیجه درک و فهم او از مسائل مختلف محدود است. این واژه به افرادی اطلاق میشود که اطلاعات لازم را در زمینههای مختلف ندارند و به همین دلیل ممکن است تصمیمات نادرستی بگیرند یا درک نادرستی از واقعیتها داشته باشند. نادانی میتواند ناشی از عدم آموزش، عدم دسترسی به منابع اطلاعاتی یا حتی بیتوجهی به یادگیری باشد. نادان بودن به معنای ناتوانی در یادگیری نیست، بلکه بیشتر به انتخابها و رفتارهای فرد مربوط میشود. برخی افراد ممکن است به دلیل عدم تمایل به یادگیری یا بیتوجهی به مسائل پیرامون خود، در زمره این افراد قرار بگیرند. این موضوع میتواند به عواقب اجتماعی و فردی منجر شود، زیرا نادانی معمولاً با قضاوتهای نادرست و رفتارهای غیرمنطقی همراه است.
نادان
لغت نامه دهخدا
توانی بر او کار بستن فریب
که نادان همه راست بیند وریب.ابوشکور.سخنگوی هر گفتنی را بگفت
همه گفت دانا ز نادان نهفت.ابوشکور.گبت نادان بوی نیلوفر بیافت
خوبش آمد سوی نیلوفر شتافت.رودکی.همه نیوشه خواجه به نیکوئی و به صلح
همه نیوشه نادان به جنگ و کار نغام.رودکی.زه دانا را گویند که داند گفت
هیچ نادان را داننده نگوید زه.رودکی.که دانا ترا دشمن جان بود
به از دوست مردی که نادان بود.فردوسی.چو ارجاسب بشنید زو شاد گشت
سر مرد نادان پر از باد گشت.فردوسی.دگر با خردمند مردم نشین
که نادان نباشد بر آئین و دین.فردوسی.گر تو ای نادان ندانی هر کسی داند که تو
نیستی با من بگاه شعر گفتن همنشین.منوچهری.جمعی نادان ندانند که غوررسی و غایت چنین کارها چیست، چون نادانند معذورانند. ( تاریخ بیهقی ). من از تاریکی کفر به روشنائی بازآمدم به تاریکی بازنروم که نادان و بی خرد باشم. ( تاریخ بیهقی ص 340 ). هر که از عیب خود نابینا باشد نادان تر مردمان باشد. ( تاریخ بیهقی ص 339 ). نادان تر مردمان اویی است که دوستی با زنان به درشتی جوید. ( تاریخ سیستان ).
عدوی او بود نادان درست است این مثل آری
که باشد مردم نادان عدوی مردم دانا.قطران.بپرهیز از نادانی که خود را دانا شمرد. ( قابوسنامه ). نادان تر از آن مردم نبود که کهتری به مهتری رسیده بیند و همچنان به چشم کهتری بدو نگرد. ( قابوسنامه ). از نادان مغرور اجتناب نما. ( خواجه عبداﷲ انصاری ).
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را نه عام و نادان را.ناصرخسرو.تا ندانی کار کردن باطل است از بهر آنک
کار بر نادان و عاجز بخردان تاوان کنند.ناصرخسرو.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. بی سواد.
فرهنگ فارسی
(صفت ) ۱ - بی دانش جاهل بی معرفت: [جمعی نادان ندانند که غور رسی و غایت چنین کارها چیست چون نادانند معذورانند.] ۲ - بی عقل سفیه: [ من آن غافل نادانم که دم گرم تو مرا بر باد سرد نشاند. ] مقابل دانا. یا نادان ده مرده گوی. جاهل پر حرف.
ویکی واژه
جمله سازی با نادان
دوست نادان بود نباید سوخت باید این حکمت از علی آموخت
با بد و نیک جهان ای جان بساز از بهر آنک شادی نادان نماند رنج دانا بگذرد
گفت با او پیر نادان کی حکیم دارم از تو در جهان بسیار بیم
ذره بر آفتاب مردم جاهل نهد قطره سوی ژرف بحر کودک نادان برد