مینائی

لغت نامه دهخدا

مینائی. ( ص نسبی ) منسوب به مینا، لاجوردی. ( ناظم الاطباء ). مینایی. آنچه به رنگ مینا باشد. مینارنگ. کبودرنگ:
فروغ از تست انجم را بر این ایوان مینوگون
شعاع از تست مر مه را بر این گردون مینائی.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 311 ).شحنه شرع است منشور بقاش
سوی آن نه شهر مینائی فرست
شب در آن شهر است غوغا ز اختران
مهر شحنه سوی غوغائی فرست.خاقانی.زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل درساغر مینائی.حافظ.رجوع به مینا و ترکیبات آن شود.

فرهنگ فارسی

منسوب به مینا لاجوردی مینایی

جمله سازی با مینائی

گفتم ببر من از تو ای مینائی گفتا که مبر که با دلت برنائی
نه مینائی به جا ماند و نه ساغر نه چندان می کزان کامی شود تر
زین میکده تا هست ترا مینائی در دستی و ساغری بدستی خوش باش
این گنبد مینائی این پستی و بالائی در شد بدل عاشق با این همه پهنائی
شحنهٔ شرع است منشور بقاش سوی این نه شهر مینائی فرست
مرا چه عشرت ازین کار گاه مینائی مرا چه راحت ازین بوستان زنگاری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش فال جذب فال جذب