می دانی

لغت نامه دهخدا

میدانی. [ م َ / م ِ ] ( اِ ) کسی که در پیشاپیش امیر و یا وزیر حرکت کند و القاب او را اعلام نماید. ( ناظم الاطباء ). معرف. مرتبه دار.
میدانی. [ م َ / م ِ ] ( ص نسبی ) منسوب است به میدان و آن محله ای است به نیشابور. ( یادداشت مؤلف ). منسوب است به میدان زیاد نیشابور. ( از انساب سمعانی ). || منسوب است به میدان که محله ای است در اصفهان. ( از انساب سمعانی ).
میدانی. [ م َ / م ِ ] ( اِخ ) ابوالفضل احمدبن محمد... رجوع به ابوالفضل احمدبن محمدبن احمد شود.

فرهنگ فارسی

ادیب لغوی قرن پنجم و آغاز قرن ششم. وی از معاصران زمخشری بود و علوم ادبی را از علی بن احمد مفسر فراگرفت و در لغت و امثال عرب به مقامی رفیع رسید. از آثار اوست: الانموذج فی النحو نزهه الطرف فی علم الصرف و هادی الشادی در علم نحو. نام یکی از دهستانهای بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز استان ششم ( خوزستان ).
( صفت ) منسوب به میدان: کپنک پوشکان میدانی درکمین تواند میدانی ? ( ضیائ اصفهانی )
ابوالفضل احمد بن محمد

جمله سازی با می دانی

هر که سازد نام ما را حلقه از هم صحبتان عین رحمت، همچو خط جام می دانیم ما
جز هست کننده هر چه هست است تویی افسوس که قدر خود نمی دانی تو
وقتی وابستگی درست (واقعی) نقض نشده است، نمی دانیم که آیا وابستگی واقعی بین گزاره ها وجود دارد یا خیر.
خود تو می دانی که این ره راه نیست ور بود پایان آن جز چاه نیست
قدر دنیا را تو می دانی که گر دستت دهد یک درم از وی بدست آری بصد دینار دین
نیست ما را در جهان با هیچ کاری احتیاج هیچ کاری غیر استغنا نمی دانیم ما