مکیف

لغت نامه دهخدا

مکیف. [ م ُ ک َی ْ ی َ ] ( ع ص ) دارای کیفیت. ( ناظم الاطباء ). کیفیت داده. کیفیت یافته: مکیف به فلان کیفیت. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): چیزهای زمین از جواهر و نبات وحیوان با بسیاری انواع و اشکال و صورتها و مزه ها و رنگها و فعلهای مختلف همه مکیف و دانستنی است مردم را. ( جامع الحکمتین ص 11 ). و رجوع به مکیفات شود. || سزاوار و لایق. ( ناظم الاطباء ). || مأخوذ از تازی، دارای کیف و نشئه و مستی و خوش حالتی. ( ناظم الاطباء ).
مکیف.[ م ُ ک َی ْ ی ِ ] ( ص ) ظاهراً نعت فاعلی منحوت از کیف متداول در فارسی به معنی سکر و نشاءة و مستی. که کیف بخشد. کیف دهنده. دارویی که مستی یا سستی خوش آرد چون شراب و افیون. مخدر چون تریاک و مانند آن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ماده بعد شود.

فرهنگ معین

(مُ کَ یِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) آنچه کیفیت و حالتی پدید بیآورد، لذت بخش، کیف آور.
(مُ کَ یَّ ) [ ع. ] (اِمف. ) کیفیت داده، چگونگی داده، باکیفیت.

فرهنگ عمید

نشاط آور.

فرهنگ فارسی

چگونگی آورنده، آنچه که کیفیت وحالتی پدیدبیاورد
( اسم ) ۱ - آنچه که ایجاد کیفیت و چگو نگی کند. ۲ - آنچه که تولید نشاه و مستی کند: [ هوای بقدری مکیف شده بود که براستی دل آدم را قلقلک میداد. ] ( سر و ته یک کرباس.۱۵۹: ۲ )

ویکی واژه

کیفیت داده، چگونگی داده، باکیفیت.
آنچه کیفیت و حالتی پدید بیآورد، لذت بخش؛ کیف آور.

جمله سازی با مکیف

تا طبع بود مکیف اعضا تا نفس بود مدبر ابدان