مکد

لغت نامه دهخدا

مکد. [ م ِ ] ( ع اِ ) شانه. مِکَدّ. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به ماده بعد شود.
مکد. [ م ِ ک َدد ] ( ع اِ ) شانه. مشط. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده قبل شود.
مکد. [ م َ ] ( ع مص ) جای گرفتن و مقیم شدن. مُکود. || کم گردیدن شیر ناقه از درازی زمان. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مکد. [ م ُ / م ُ ک ُ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ مَکود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
مکد. [ م ُ ک ِدد ] ( ع ص ) رنج برده و زحمت کشیده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

رنج برده و زحمت کشیده

جمله سازی با مکد

با غم سوگ کشتگان از من و سور خرمی بزم نشاط من شود غمکده عزای من
چونان که... و شیر مکد طفل نازنین تو شهد و شیر دولت و اقبال می‌مکی
وقت عارف از دم هستی مکدر می‌شود چون سیاهی زیر می‌سازد نفس آیینه را
کی پسندی که نشانی به حرم قومی را که یکایک ز توشان قلب مکدر باشد
بیچاره دلم این جگر سوخته کز تست نزد که برد، پیش نمکدان که دارد
او در بیستمین سالگرد شو اسمکدان که اولین شو این برند در شبکه فاکس هست حضور داشت.