مژگان

معنی لغوی

مژگان به معنای جمع مژه است و در زبان فارسی به موی پلک چشم اشاره دارد. این معنی به زیبایی و لطافت چشم‌ها و همچنین به دقت در جزئیات زیبایی ظاهری اشاره می‌کند.

تعبیر شاعرانه

در ادبیات فارسی، مژگان به‌عنوان نماد عشق و جذابیت معشوق به کار می‌رود. این تعبیر اشاره به سنان (تیغه‌ی نیزه) و پیکان دارد، به‌طوریکه کرشمه و غمزه‌های معشوق می‌تواند به قلب عاشق نفوذ کند و او را مجذوب خود سازد. در این زمینه، مژگان به‌عنوان ابزاری برای بیان احساسات عاشقانه و تأثیر آن بر عاشق تعبیر می‌شود.

استفاده در شعر و ادبیات

این واژه در شعرهای عاشقانه و غزل‌های فارسی به‌وفور دیده می‌شود و شاعران از آن به‌عنوان نمادی از زیبایی و جذابیت معشوق استفاده کرده‌اند. واژه مژگان به‌دلیل بار معنایی قوی و زیبایی که دارد به عنوان یک اسم محبوبیت زیادی در میان نام‌های دخترانه دارد.

لغت نامه دهخدا

مژگان. [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ / ژْ ] ( اِ ) جمع مژه است که موی پلک چشم باشد یعنی مژه ها. ( برهان ) ( آنندراج ). مویهای پلک چشم. ( ناظم الاطباء ). جمع مژه. ( غیاث ). همه مژه ها که موهای پلک چشم باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). موهای ریزی که لبه قدامی کنار آزاد پلکهای فوقانی و تحتانی را در انسان و غالب پستانداران پوشانده است و عمل آنها علاوه بر زیبائی و زینت دادن چشم، حفاظت چشم است. ( از دایرةالمعارف کیه وکتاب ششم کالبدشناسی توصیفی تألیف استادان کالبدشناسی ). در روی لبه قدامی کنار آزاد پلکهای فوقانی و تحتانی فقط مژگان دیده میشود که تعداد آنها در انسان صد تا صد و پنجاه در پلک فوقانی است و هفتاد تا هفتاد و پنج در پلک تحتانی. ( از کتاب ششم کالبدشناسی توصیفی ). صاحب آنندراج آرد: اعراب نقاب، الماس، بازانگشت، ناخن، بال سمندر، پریزاد، پنجه، پنجه شیر، تار، ترکش، تیر کج پیکان، تیر ناوک، تیغ، تیغ زهرآلود، تیغکج، تیغ لنگردار، جاروب جوی، چنگل شهباز، چوب، حکاک، خار، خاکروب، خامه، خدنگ، خنجر، خوابیده دست، دشنه ٔخونریز، دشنه سیه تاب، رشته گوهر، رگ خواب، زبان مار، زنبور، سبزه، سطر، سنان، سوزن، شاخ، شکر، طفل، عصای دست، عنکبوت، عنکبوتی، فواره، قفل کف، کلک، کلید، گلستان، گلشن، مصرعه، موج،مور،نشتر، نیستان، از تشبیهات اوست. و آتش بار، آتش دست، اشک آلود، اشک پاش، اشک افشان، اشک بار، برگردیده، ارغوانی، برگشته، بلند، بیتاب، پرنم، تیزتیر، تیزدست، جگرگستر، جگربالا، جنگجوی، خواب آلوده، خوابیده، خوش تقریر، خوش رقم، خوش نگاه، خون آلود، خونخوار، خونریز، خونفشان، خونین، خیال باز، دراز، دلجوی، دلدوز، رسا، زبان دراز، زهرآلود، سبکبال، سبکدست، سخن پرداز، سخنگوی، سرمه سا، سمن افشان، سیاه، سیل بار، شکارانداز، طوفان طراز، عشوه باز، عیار، غم آلوده، فتنه باز، کافرکیش، کج، کج بالین، کج نهاد، کینه خواه، گرانخواب، گردآلود، گره گشا، گریه ناک، گیرا، نظاره پیوند، نمناک، نیم باز، از صفات اوست:
چو کاوس کی روی خسرو بدید
سرشکش ز مژگان به رخ برچکید.فردوسی.ببارید پیران ز مژگان سرشک
تن پیلسم درگذشت از پزشک.فردوسی.گرفتند مر یکدگر را کنار
پر از درد و مژگان چو ابر بهار.فردوسی.چو دیلمان زره پوش شاه مژگانش

فرهنگ معین

(مُ ) (اِ. ) جِ مژه، موهای پلک چشم.

فرهنگ فارسی

جمع مژه، موهای پلک چشم
(اسم ) جمع مژه موهای ریزی که در کنار آزاد پلکهای فوقانی وتحتانی چشم میرویند ? مژه ها: تا ندیدم تیر مژگانش ندانستم که هست تیغ عشق و تیر هجرش دردل و جان کارگر. ( معزی )

فرهنگ اسم ها

اسم: مژگان (دختر) (فارسی) (تلفظ: mož (e) gān) (فارسی: مژگان) (انگلیسی: mozhgan)
معنی: مژه، ( در اصطلاح عشاق ) اشاره به نیزه و تیر که از کرشمه و غمزه های معشوق به هدف سینه ی عاشق می رسد، دارد، مژه ها، موی پلک چشم، ( در اصطلاح عشاق ) اشاره به سنان و نیزه و پیکان و تیر که از کرشمه و غمزه های معشوق به هدف سینه ی عاشق می رسد

جملاتی از کلمه مژگان

چون نگه عمریست داغ چشم حیران خودیم زیر کوه از سایهٔ دیوار مژگان خودیم
در زمان تیره‌روزی دوست دشمن می‌شود بی‌تو مژگان می‌زند دامن چراغ دیده را
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
تا من ابروی کمان شکل تو دیدم چون صید تیر مژگانت ز هر سو بزد و خست مرا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم