مقید

کلمه مقید در زبان فارسی یکی از واژه‌های کلیدی است که در متون مختلف به کار می‌رود. این واژه به معنای محدود و محصور بودن است و معمولاً در جملاتی استفاده می‌شود که به الزام یا قید و بند اشاره دارند. این کلمه به شکل مقید نوشته می‌شود و از حروف اضافی یا ترکیبات غیرمعمول تشکیل نشده است. این کلمه معمولاً به عنوان صفت به کار می‌رود. در تلفظ این کلمه باید به حروف و ساختار آن دقت کرد. این واژه دارای هم‌خانواده‌هایی مانند قید و مقید کردن است. همچنین، این کلمه باید به درستی و بدون اشتباهات املایی نوشته شود.

لغت نامه دهخدا

مقید. [ م ُ ق َی ْ ی َ ] ( ع ص ) بسته شده و بندشده و در قید کرده. ( ناظم الاطباء ). بسته. بند کرده. بندی. به بند. به زنجیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): همچنان مقید و مسلسل در بند بلا بگذاشت. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 46 ).

فرهنگ معین

(مُ قَ یَّ ) [ ع. ] (اِمف. ) بند شده، در قید و بند، بسته.

فرهنگ عمید

بند شده، پابند، در قید و بند.

فرهنگ فارسی

بندشده، پابند، درقیدوبند
( اسم ) ۱ - بند شده بسته ( انسان یا حیوان ). ۲ - با قید دارای پابند. ۳ - حرف ساکن مقابل مطلق حرف متحرک: [ روی ساکن را مقید خوانند یعنی از حرکت بازداشته چنانکه: زهی بقائ تو دوران ملک را مفخر. حرف روی را در دو حالت مختلف دو روی است: اگر مقید است روی او سوی ما قبل خویش است و اگر مطلق است روی او سوی ما بعد خویش است. ] ( المعجم. مد. چا. ۴ )۲٠۵ - ۲٠۴:۱ - کلمه عامی که کلمه دیگر با آن جفت شده معنیش را خاص کرده باشد مانند: [ انسان عالم ] که کلمه انسان عام است و عالم قید آن. ۵ - و علاقمند در بند: (... در لباس بسیار مقید است. ] ۶ - مبادی آداب: [... آدم مقیدی است. ]

جملاتی از کلمه مقید

همین که دیده به نظاره اش مقید شد ازو به سعی بدر بردن دلست محال
از سبحه مقید عدد ماند کی راه برد به آن یگانه
ای مقید بنامرادی خویش این مراد از تو دائما جویم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم