مفعول

واژه مفعول در زبان فارسی به معنای آنچه که عمل یا کاری بر آن واقع می‌شود است. در دستور زبان، مفعول به اسم یا گروه اسمی اطلاق می‌شود که در جمله تحت تأثیر فعل قرار می‌گیرد. به عبارتی، نشان‌دهنده کسی یا چیزی است که عمل فعل بر آن انجام می‌شود.

انواع 

مستقیم: این نوع به طور مستقیم تحت تأثیر فعل قرار می‌گیرد. مثلاً در جمله علی کتاب را خواند، کتاب مفعول مستقیم است.

غیرمستقیم: این نوع به صورت غیرمستقیم تحت تأثیر فعل قرار می‌گیرد و معمولاً با حرف اضافه‌ای همراه است. مثلاً در جمله علی به دوستانش کمک کرد، دوستانش مفعول غیرمستقیم است.

نقش در جمله

این بخش نقش مهمی در ساختار جمله دارد و به تعیین معنای کامل فعل کمک می‌کند. وجود آن به ما اطلاعات بیشتری درباره اینکه چه کسی یا چه چیزی تحت تأثیر عمل قرار گرفته، می‌دهد.

تشخیص

شناسایی فعل: ابتدا فعل جمله را پیدا کنید.

پرسش از فعل: از فعل پرسش چه چیزی؟ یا چه کسی؟ بپرسید.

شناسایی: به دنبال اسم یا عبارتی باشید که پاسخ به پرسش شما باشد.

لغت نامه دهخدا

مفعول. [ م َ ] ( ع ص، اِ ) بکرده شده. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). کرده شده.( آنندراج ). کرده شده. ساخته شده. عمل شده. ج، مفعولون،مفاعیل. ( از ناظم الاطباء ). شده. کرده. بجای آمده. به عمل آمده. به فعل آمده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): و کان أمراﷲ مفعولاً. ( قرآن 37/33 ).

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - انجام داده شده، کرده شده. ۲ - کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد. و آن به دو قسم است:، ~ِ باواسطه (بواسطه ) یا غیرصریح یا غیرمستقیم، آن است که معنی فعل رابه واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند.، ~ِ بی واسطه یا صریح یا

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در دستور زبان، کسی یا چیزی که کاری بر آن واقع شده.
۲. = اُبنه

فرهنگ فارسی

کرده شده، کسی یاچیزی که کاری بر آن واقع شده
( اسم ) کرده شده بجا آورده ۱ - پسر یا مردی که لواط دهد ملوط پشت. ۲ - کسی یا شخصی که فعل براو واقع شده و آن بر دو قسم است یا مفعول با واسطه ( بواسطه ). یا غیر صریح یا غیر مستقیم آنست که معنی فعل را بواسطه حرفی از حروف اضافه تمام کند: [ از بدان بپرهیز و بانیکان در آمیز ] [ بارفیقان پاکدامن و خوشخوی معاشرت کن. ] مفعول با واسطه در جواب: از که از چه بکه بچه از کجا بکجا برای که برای چه با که با چه و مانند اینها واقع شود ( قبفهی ۳۹-۳۸:۱ ) درجمله [ از بدان بپرهیز ] سوال شود: از که ( کیان ) بپرهیز. در جواب گفته شود: از بدان. پس [ بدان ] مفعول با واسطه است. یا مفعول بی واسطه. یا صریح یا مستقیم آنست که معنی فعل را بی واسطه حرفی از حروف تمام کند: [ حسن کتاب را آورد ] [ یوسف آب را ریخت ] [شاگرد کار خود را تمام کرده است. ] مفعول بی واسطه غالبا در جواب: که را یا چه را واقع شود: [ آموزگار دانش آموز را پند داد. ] ( آموزگار که را پند داد ? دانش آموز را. ) پس دانش آموز مفعول بی واسطه است ( قبفهی ۳۷-۳۶:۱ ). مفعول مطلق. مصدری است که برای بیان تاکید یا نوع یا عدد یا شدت و ضعف فعل آورده شود و آن در عربی مصدریست که از لفظ یا معنی فعل گرفته شود: ضربت ضربه. در فارسی بتقلید عربی این نوع مفعول را آورده اند بدین طریق که پس از فعل مصدر همان فعل را با [ ی ] نکره استعمال کنند: [ فرود آور بدرگاه وزیرم فرود آوردن اعشی به باهل. ] ( منوچهری. د. چا. ۵۷:۲ ) [ دیدار کرد دیدار کردنی بسزا ]. ( بیهقی. فض ۱۶۳ ) [ منفعت وی ( برنج ) آنست که شکم ببندد بستنی باعتدال. ] ( اختیارات بدیعی نسخه خطی سازمان لغت نامه: ارز )
بکرده شده کرده شده

دانشنامه آزاد فارسی

مَفْعول
در اصطلاح دستور زبان، گروه اسمی ای که عمل فعل بر آن واقع شود. جمله هایی که فعل آنها متعدی (گذرا) باشد علاوه بر فاعل (نهاد) نیازمند به رکنی دیگر هستند که جمله را کامل کند و عمل فعل بر آن واقع شود. چنین کلمه یا گروه کلمات، در جمله نقش مفعولی دارد. حرف نشانۀ مفعول «را» است که بعد از مفعول می آید، اما گاه در جمله بدون آن نیز می آید، مثل کلمات «مطلب» و «کتاب» در جمله های «دوستم مطلب را درست بیان نکرده بود»، «من کتاب با خود نبرده بودم».

ویکی واژه

انجام داده شده، کرده شده.
کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد. و آن به دو قسم است:؛ ~ِ باواسطه (بواسطه)
یا غیرصریح یا غیرمستقیم، آن است که معنی فعل رابه واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند.؛ ~ِ بی واسطه یا صریح یا مستقیم، آن است که معنی فعل را بی واسطة حرفی از حروف اضافه تمام کند.
پسر یا مردی که لواطه دهد.

جملاتی از کلمه مفعول

تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
به عبارت دیگر مفعول‌های جمله‌واره و بلند پس از وند قرار می‌گیرند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم